هر وقت که یاد چشمات و نگات میفتم، دلم میلرزه!
تو که آمدی عاشقی برایم پر معناتر از گذشته شد، کلام دوست داشتن مقدستر از همیشه
شد، و داستان لیلی و مجنون برایم واقعیتر از قبل شد !
تو که آمدی تنهایی به عزا نشست، غم سفر کرد و قلبم به استقبال عشق رفت.
وقتی تو آمدی ساحل دریای دلم پر از مروارید و صدف شد، و دیگر در کنار ساحل تنها نبودم تو نیز
در کنار من بودی...!
تو که آمدی شبهای شهر ستاره باران شد، دروازه شهر گلباران شد !
تو مانند یک نوای عاشقانه در قلبم نشستی و قلب مرا با آن نوای آرامت، پر از محبت کردی...
ز تمام بودنی ها تو یکی از آن باش
که به غیر با تو بودن دلم آرزو ندارد
......................
دلم برای وبلاگستان خیلی تنگه