پست آخر ....

سلامن علیکم

خوفین؟

دیگه ما هم رفتنی شدیم ... از دست ما راحت شدین ... بدی و خوبی از ما دیدین

حلالمون کنید

نه !! نه ! واقعیتش اینه که من خیلی وقت بود می خواستم اسباب کشی کنم

 ولی دلم واسه آرشیوم می سوخت ولی دیگه دلو زدم به دریا .

پس من واسه همیشه نرفتم آدرس جدیدو به زودی بهتون می دم

هو نایس تایم

سی یو

نانای !!!

 

 

شلام شلام چلام

خوفین؟  بد بودم الان خوب شدم!!

وای وای یه خبر بد  ... امروز یک عدد زنبور بی شعور و بی تربیت ِ بی ادبه و بی اتیکت لو لول منو نیش زود  ... اونم کجارو؟! انگشت وسطیه ی پامو ... من به طرز فجیحی پامو گذاشته بودم روش (البته ندانسته) اونم نامردی نکرد و پامو نیش زد ...مامانمم رفته بود بیرون هر چی جیغ و داد و فریاد و فغان راه انداختم که این شیرین و مهدی نامرد  یه کوچولو بیان ناز و نوازشم کنن نیومدن ..اینام نامردن.. الانم پامو که تکون می دم درد می گیرهههههه

چون پاهام سالم بود پا شدم رفتم نمایشگاه خودرو که به تازگی در شهرمان گشوده شده است...

منم که تخصصم ماشینه ... هی نیگاشون می کردم و هی اونا منو نیگا می کردن  ...

2 روزم که تیلیفمون قطع شد کلی ضد حال خوردیم ..

هی می تایپم و می تایپم وقتی سرمو بلند می کنم چشم میوفته به کیس سمیرا  ... طفلونکی دل و روده اش بیرونه ... مادربردش تیر توپر شده ...کارت گرافیکشم همین طور و همچنین فن سی پیوش ... سمیرا وقتی فهمید چه بلایی سر کامپیوترش اومده خودشم کم مونده بود بره پیشش   ...

من بهش گفتم بس که ازش استفاده نکردی ( در جهت آپ کردن این وبلاگ بیچاره) به خاطر همون اینجوری شد ..

من تازگی ها بدجوری سوتی دادم پیش این مامانمو شیرین  ... البته اول پیش شیرین لو رفتم ...بعدم شیرین به مامانم گفت... پیش شماهام به خاطر این خودم لو می دم که دستتون بهم نمی رسه...

من به اینکه نفس کسی به قسمت گردنم بخوره حساسمو سریع مورمورم میشه و موهای تنم سیخ میشه ... اینام هی استفاده می کنن از این نقطه ضعفم نامرداااااااااا

بعدشم یه غلطی کردم گفتم من از اسم ملیسا خوشم میاد چون به اسم پریسا میاد ...هی می گن خوب اسم دختر پریسا هم که شد ملیسا... هر چی به مامانم می گم می گه دوست داری همینو ملیسا بهت بگهههه ...کلافه ام کردن به خدا ... هر چی می گم اینا یه ملیسا می ذارن بغلش به خودم می گن...

یکتا هم که امسال می ره کلاس اول   ... کلی ذوقیده بچم... اون روزم رفته بود نمی دونم واکسن چی چی بزنه کلی از خودش شجاعت در وکرده بود با رویی گشاده به استقبال 2 عدد واکسن رفته بود(به من رفته تو شجاعت ولی من بعد از خر شدن آمپول می زنم ولی یکتا قبل از خر شدن ) ...دکتره هم کلی کیف کرده بود... ولی نمی دونم شراااااا یه دستش یه ذره ورم کرده... فچ کنم طبیعی بود (مامانش و مامانم می گفتن)

خب دیگه فک زدن بسه

بازم هو نایس تایم ... تابستونم که داره تموم میشه ... منم که هی بابت این درس خوندنه شل کن سفت کن راه انداختم ... دقیقا بعد از اون آپه ...شی بگم؟!

سی یو

        

پ.ن: اینم اون ماشینه که تو نمایشگاه دل منو برد

       

 

آش شله قلم کار!

 

شلام سلام چلام

خوفین؟ منم خوفم ... شکر خدا

وای امروز از صبح که بیدار شدم چل بازی درآوردم ...فچ کنم تا شب رکورد برنم .

خیلی وقت بود صبح زود بیدار نشده بودم (از وقتی تابستون عزیز فرا رسیده بود) ... امروز بعد از مدتی دوباره ساعت 6 بیدار شدم ...چرا؟ چون دیروز مجبور بودم به خاطر امتحان زبانم زود بیدار شم که برسم بهش...دیروز امتحان زبان خوب دادم ...البته به نظر خودم،که نظرم محترمه ( خودباوری شدید )

اولش که رفتم امتحان دادم و بعدم با تارا جوووونم رفتیم واسش یه لاک سبز رنگ گرفتیم که امروز بچم با لاک سبز و لباس سبزش بره مهمونی... بعدشم از اونجا رفتیم جلو در مهسا اینا ، از خواب ناز بیدارش کردیم و مهسا جووونمونو هم دیدیم ...مهسا و تارا ی خونمان رفت بالا  از آنجا هم بر طبق تصمیم قبلی رفتیم محله ی قدیم و الهام جونمون (همون که گفتم دعا کنید کنکور قبول شه..که شکر خدا شد) رو دیدیم و بسی مشعوف شدیم... دلم برای حدیث و سحر و نرگس و الهام همکلاسیم و رویا و آزاده تنگولیده... سحرو که تازه تو چت دیدم و حدیثم یه بار زنگ زده ولی بقیه بی معرفتا رو ندیدم و زنگم نزدن و منم براشون زنگ نزدم ...فردا شاید واسشون زنگیدم

ماشینمون از صافکاری نقاشی تشریف آوردن ...  آخه یکی دو هفته پیش برادر جان ما زد جلوی ماشین و شیشه میششو خورد کرد ... دلم برای اونم تنگولیده بود .. وای چه دل مزخرفی دارماااااااااا  دیروز مثل چلا (که خودم نمونه ی بارزشم) هی از پنجره  نگاش می کردم

دیگه اینکه سومین واکسن هپاتیت  ب رو هم با سمیرا جون رفتیم زدیم و خیال خودمونو راحت کردیم...

ایندفعه برعکس دفعه های قبلی اصلا درد نداشت ...ولی من که تا عصری فیلم خودمو بازی کردم

همچنان صبح ها در حال درس خودندنمو وعصرا هم در حال رمان خوندنم ... اینگده باحالن

سمیرا هم همچنان در حال فیلم دیدن و فیلم خریدن ..کشت منو با این کاراش ... دیگه با کرایه از کلوپ حال نمی کنه ..خودش می خره که داشته باشدش ... 2 تا فیلم جدیدن خریده و الانم دست منه ... یکی بی وفا و یکیم گیس بریده ... بی وفا که  خنده دار و گیس بریده اشک آدمو در میاره ...واقعا من شیفته ی گلشیفته فراهانی شدم ... خیلی قشنگ بازی می کنه ...خیلی ریلکس و نازه ...دوسش دارم هوارتااااااااا   دیگه دیگه

آهان یه چیز مهم ...یه یه هفته ای که این موس ما قاطی کرده ... نمی دونم شایدم کامی جون قاطی کرده باشه .. تا حالا براتون پیش اومده که یه دفه موس قاطی کنه و همه ی برنامه ها رو باز کنه و هی این استارت بنده خدا بیاد بالا دوباره برگده پایین و هی انگار که راست کلیک کرده باشی و از این جور چیزا؟... به داداشی گفتیم ..گفت شاید ویروسه ... دیشب ویندوز عوض کردن ولی صبح که من رفته بودم اینترنت باز قاطی کرد... نمی دونم شرا؟ من کامی سالم می خواممممممم ... اصلا اینقدر بد قاطی می کنه!!

الان که دارم اینو می تایپم از ترس اینکه نپره هی بعد هر دو کلمه ورد و می بندم دوباره بازش می کنم

 وقتی داشتم مسیر و طی می کردم تا برسم به این وردم که اسمش نیو آپه (تقریبا از اون جایی شروع کردم شرح حال و اینامو می نویسم تو اینجا دارمش) دیدم به چقدر از خودم عکس دارم بابا ...

بازم آپم طولانی شد  بی خیال شم دیگه چیزی نگم بهتره..البته چیزیم یادم نمیاد

خب دیگه هو نایس تایم گوگولی ها

سی یو

 

*ما چقدر دير متوجه مي شويم که زندگي يعني همان روزهايي که زود گذشتن آن را آرزو مي کنيم

پ.ن : به علت ذیق وقت نمیتونم کسی رو خبر کنم ..شرمنده دوستان گل 

 ببین چقد وقت کمه که این  آش رو (منظور آپمه )چند روز پیش پختم تا حالا مونده

 دیگه بخورید غر نزنید

شرح حال !

 

 

شلام سلام چلام و اینا !

خوفین؟  جون داداچ حال می کنین چه دیر اومدم!!!

حالا بذگریم (بگذریم) ... الان اینجا عروسیه من بد جور هوس عروسی کردم ... یه علوسی که من فقط صدای ارکسترشونو می شنوم و اون آهنگی که من خیلی باهاش حال می کنم تو عروسیا باشه، گذاشتن و من ندارمش که خودمم بذارم بگوشمش ...احتمال شصت درصد شنیده باشین (اون که میگه: تو اگه با من باشی ...............چی می شد اگه تو رو زودتر می دیدم)...ایندفعه که برم خونه ی داییم اینا حتما سی دیشو می گیرم میارم ... از اینم بذگریم

هفته ی پیش این موقع ها (ینی پنج شنبه عصری ) من اصلندشم حس هیچ کاری رو نداشتم و اومدم پیش شیرین تا کمی وبلاگ بخونه واسم و آهنگ گوش بدیم که دیدم اصلا نمی تونم بشینم .... حالم از صبحش بد بود  و دلم درد می کرد و تا عصر به حالت تهوع و اینا رسید و مامانم طاقت نیاورد و گفت پاشو بریم دکتر ...منم گفتم اگه بخواد آمپول برنه نمیام  ...مامانمم گفت حالا تو پاشو بریم ... القصه ما رفتیم و دکتر عزیزتر از جانمان هم نامردی نکرد و 3 تا در جا آمپول نثارمون کرد  و گفت که مسموم شدی ... البته بعد از کلی خر کردنماااا ... و گرنه من که عمرن کوتا میومدم ... گفت تا فردا این موقع خوفه خوف می شی ... منم که گوش دراز باور کردم .... ولی تا فردا خوب نشدم ... امروز که دقیقا یه هفته می گذره تازه خوب شدم...

آره دیگه خوب  شدم... شکر  ... البته یه کوچولوام معده ام به نظر خودم مشکل دار شده بود که نمی تونست غذا مذا هضم کنه که الحمدا... الان خوفه....

بهدش اینکه روز عید مبعث یکتارو جو گرفت گفت بریم پارک ... من و شیرینم باهاشون رفتیم و کلی صفا کردیم ... من و شیرین که حال کرده بودیم جیغ جیغ کنیم ... تصمیم گرفتیم سوار ترابانت بشیم و یه حال اساسی به ملت و خودمون بدیم ...جاتون خالی اولش که شروع به حرکت کرد من ش...دم به خودم از ترس  ... هی جیغ می زدم مامان بگو نگه داره ...آی ماماننننن ... من پیاده می شم (دقت داشته باشین که اصلا مامانم نیومده بودااااا)  ...حالا از شانس خرکی ما دوست دختر یارو سوار شده و از عشق اون یه دورم بیشتر چرخوند مارو ... اه اه اه اه اه  دوست دختره یارو و یکی از دوستاش پشت ما بودن هی غر می زدن که ترس نداره و جیغ نزنین واینا ...از اون ورم 2 تا بی احساس جلومون هی غر می زدن .... اولش که چشمامو بسته بودم ولی بعد که باز کردم دیدم کلی چشم رو ما دو تاس ..

و اما یک چیزه خیلی مهمتر این که من یه خواهر (شیرین) دارم نمونه ی بارز کدبانو ... آخه یه نیمرو درست کردن ارزششو داره؟؟؟!!! نه جون داداچ می خوام بدونم ارزششو داره؟ بیا یه خورده از خودم یاد بگیر ..

 اینام عسکاش  ...

                      خواهرت بمیره آبجی

                                                        ***

               آی آی

شما قضاوت کنین.. اگه می خواستی فسنجون درست کنی چی می کردی؟...اگه می خواستی از اونا درست کنی چی می کردی؟..اگه می خواستی از اینا درست کنی چی می کردی؟؟؟

خواهرت بمیـــــــــــــــره آبجی

خب دیگه فعلا

سی یو

 

بازی وبلاگی!

به شدت خیلی کمی دارم درس میخونم واسه کنکور سال بعد (نکته :من امسال میرم پیش دانشگاهی)

واسه همین هم کمتر میرسم بیام نت و آپ کنم و بهتون سر بزنم و امروزم که باز خدمت

 رسیدم برای این بازیه بود که باحال بود و دلم خواست راجع بهش بنویسم به دعوت سحر جونم

اگه قرار باشه یه فیلم از سرگذشت و زندگی شما تا این سنی که هستید بسازند:

چهار اتفاق مهم زندگی که بایدحتما بهش اشاره بشه کدامند؟

1- صمیمی شدن با خواهرم که خیلی تو همه ی زمینه ها کمکم کرده و می کنه و کلا مشاوره و الگوی توپی بوده برام ...همیشه هم اینو به همه گفتم و می گم چاکرتیم دربست و خاطرتو می خوایم بد جووور (که البته در 13 سالگی کشفش کردم، چون قبلنا رابطمون مثل تو تا خواهر معمولی بود)

2- پیدا کردن دو تا دوست خوب و باحال و پایه و درسخون و اینا در سال اول راهنمایی که تا الان همیشه با هم بودیم و حتی تو یه کلاس بودیم و تاثیرات خوبی که رو هم دیگه داشتیم (همون مهسا و تارای خودمونن )

3- مشکلات کاری که تو این چند سال اخیر واسه پدرم پیش اومده و باعث به هم ریختن نظم زندگیمون و اعصاب پدرم شده که امیدوارم به زودی حل شه...

 4- قبول شدن داداشم تو کنکور که با درس نخوندنش تو سالای آخر دبیرستان باعث نگرانی همه شده بود

 

چهار اتفاق مهم که اگه بهشون اشاره نشه خیلی بهتره!!!

1- اسباب کشیمون به خونه ی فعلیمون و دور شدن از خونه ایی که اولین ساعتای زندگی  و قشنگ ترین روزای کودکیمو توش گذرونده بودم و دوستام و هم محلیام و تموم خاطراتم

2-  عینکی شدنم !! وقتی که برای معاینه چشم پیش از دبستان رفتم و دکتر گفت تنبلی چشم داری و مجبوری برای همیشه عینک بزنی ... بعدشم که تو سن 8 سالگی برای چندمین بار برای معاینه رفتم پیش  دکتر نامرد بهم گفت که کور می شی  و این تا مدت ها رو اعصاب من تاثیرات منفی داشت

 

3- نوع عاشق شدن خواهر بزرگم و رابطه ی عاشقونه ای که قبل از ازدواج با همسرش داشت باعث شد که دیدم نسبت به عشق و اینا خراب بشه (چون که می شه یه جورایی گفت یه عشق نا مناسب بود)

 

4- اینکه وقتی برای اولین بار شنیدم که برای به دنیا اومدن من از قبل برنا مه ریزی نشده بود (ینی ناخواسته بودم،آخه من پنجمین فرزند خونواده ام) با اینکه الان به خاطر شیرینی بیش از حدم   و ته تغاری بودنم خیلی دوستم دارن و دوسشون دارم ولی گاهی اوقات یاد آوریش باعث اعصاب خوردیم میشه (مخصوصا وقتی داغونم )

 

 

 

خلاصه ای از اخلاق و شخصیت که باید بهشون اشاره شه؛

 

 

اول از همه بگم که اعتماد به نفسم خداتاست ... رنگ پوستم سبزه است و فچ می کنم

بهترین رنگ پوسته (نه خداییش مگه نیست؟) زود وابسته می شم..دل کندن کمی تا قسمتی برام سخته... دوست ندارم دور و برم زیاد خلوت باشه و همچنین زیاد شلوغ...با مهمونی رفتن

حال می کنم. عاشق خرید کردن و ول گشتن تو خیابونم... خیلی دل نازکم زود گریم می گیره

( بهم می گن اشکت در مشکته) جیغ جیغوام... بلند حرف می زنم...تن صدام بالاست..

 اگه بخوام در گوش کسی حرف بزنم همه می شنون(!) ...شوخم ولی از شور به درش نمی کنم...حساسم به اینکه کسی تو خریدن وسایلش ازم تقلید کنه و کلی حرص می خورم...

خیلی شاد و شنگولم ولی اخیرا کم شده ...فکر کردن به کنکور لعنتی  باعث شده هااااااااااا

(تف به این نظام آموزشی)

تو فامیل خیلی خاطر خواه دارم (دخترا هاااااا) میگن خیلی باحال و مودب و متینم!! فکر کنم

 هستم دیگه (مشک هستم که میبویم عطار که نمیگه)

از فضولی خوشم نمیاد و نه کسی تو کارم دخالت کنه و نه من تو کار کسی دخالت کنم...

آدمای فضول بدجور میرن رو اعصابم

عاشق حرف زدن نی نی هام و خودمم زیاد اونجوری میحرفم جدیدترین تیکه ام هم اینه :

 چی چال چونیم(چی کار کنیم)

 

 

هنرپیشه ای که برای بازی کردن نقش خودتون مناسب می بینید:

 

و اما اینکه کی نقش منو تو قصه زندگیم بازی کنه ! والا هر چی فکر میکنم و به حافظه ام فشار میارم میبینم هیچکی شبیه من نیست و منم شبیه کسی نیستم و تا حالا چیزی راجع به

شباهتم با چهره های معروف سینمیایی نشنیدم.. پس خودم بازی میکنم

منم از این دوستان دعوت میکنم:   م- ح-ر ،  مانی خان   ، علی ، سلی جون  ،گندم جون  ،

 هانیه جون ، مرجان جون

بنویسید کلی خوشحالم میکنید

دلم خیلی تنگ میشه  واستون ...برام دعا کنید

سی یو

پ .ن : الان با کلی دل درد دارم میتایپم  ..نمیدونم چرا ؟! مثلا خواستم یه کمی استراحت کنمااااااااااااااا

پ .ن : بعضی از دوستای گلم نمی دونم چرا کامنت دونیشون واسم باز نمیشه ... نخ سوزن علی جون وهانیه جونم 

عدالت یعنی چی؟؟؟

داشتم اینو بازی می کردم که فکرم به همه جا سر زد و باعث شد اینارو بنویسم...

اول از همه میخوام معنی عدالت خدا رو بدونم ... یعنی چی اصلا؟؟؟؟ ...من هنوز معنیشو نفهمیدم(!)

من درکش نکردم... من ندیدمش..

اینا همش از ذهنم گذشت و معنی ی براش پیدا نکردم!!! نمی دونم چه جوری ادامه اشو بنویسم!!

چرا یکی اینقدر محبت می بینه که .. در عوض یکی دیگه دریغ از یه ذره ؟!

چرا یکی اینقدر بدبخت به دنیا میاد؟ چرا یکی اینقدر خوشبخت؟

چرا یکی از زندگیش کلی راضیه؟ چرا یکی دیگه می خواد سر به تن خودش نباشه؟

چرا یکی آرامش  زیاد داره؟ یکی دیگه در حسرت یه ذره آرامشه؟

و چرا های .........................................

 

چرا یکی خونه ی پدری اش زندگیش خوب نیست ... ازدواج می کنه خیر سرش بهتر شه ولی بدترم میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

یه تیکه از زندگی یه بنده خدا: واقعیهِ واقعی

 

یه دختر 18 – 19 ساله برای بار اول با یکی از فامیلاشون عقد می کنه ... تا چند ماهی دوران خوبی داشتن که بعد یهو شازده می فهمه که از فلان دختره بیشتر خوشش میومده ها ... بعدشم که چووووووووون دیگه شازده دلش جای دیگه بوده ( دختره هم اصلا مهم نبوده خواستنش...تا بوده دختر مهم نبوده ...چرا دختر آفریده شد پس؟) ...مجبور به جدایی می شن ... دختره بی چاره که کلی غصه می خورده(بازم مهم نبوده) .. دقیقا نمی دونم کجا با یه پسره دیگه آشنا می شه و پسره بعد از اینکه شرایط دختررو می فهمه یه دل نه صد دل عاشقش می شه و تصمیم می گیرن با هم ازدواج کنن... دختره هم توی یه خانواده ی کاملا تعصبی و اینا بوده... به  پدرش که نمی تونسته بگه یه جوری به برادرش می گه و برادره ام وقتی اولش می فهمه یه کوچولو خواهررو گوش مالی می ده و بعدش به وسیله ی خانومش راضی میشه که آقای داماد آینده رو ببینه ... بعده کلی درد سر و اینا بالاخره دختر بیچاره  با کسی که دوسش داشته و اون طرفش همین طور با هم ازدواج می کنن...

 شب می خوابن و صبح که میشه عروس خانوم بلند میشه که صبحانه آماده کنه ...بلند میشه صبحانه رو آماده می کنه و آقای داماد رو صدا می کنه... آقای داماد دیگه بیدار نمی شه ... آره به همین راحتی ... بعده کلی ذوق و شوق و شکست اول ... با چنین صحنه ای رو برو شدن.................

حالا عروس خانوم مونده و یه پسر کوچولوش ...برای امرار معاش زندگیشم که تو بهزیستی کار می کنه ...جای عادی کار کردن خودش کلی حوصله می خواد با این وضعیت ... با این روحیه یه این جور جایی کار کردنم که دیگه.....

 

چرا اینجوریه؟؟؟

واقعا من موندم؟؟؟؟؟

من فلسفه ی آفرینشم میخوام بدونم ؟؟؟

سرم داره می ترکه...

 

خواهر و برادرش زندگیای خودشو دارن و خوشبختن.. مگه این چش بود که باید این جوری می شد؟؟

مگه چه گناهی کرده بود که باید یه همچین تاوانی رو پس می داد؟..نه تنها این عروس خانوم..بلکه همه ی دخترا و عروسا و کلن بعضی از آدما که از اولش بدبخت به دنیا میان؟؟..چرا آخـــــــــــــــه؟

به کدامــــین گنــــاه؟؟؟

مگه چی کار کردن ؟؟؟ ... که باید یه همچین سر نوشتی داشته باشن؟؟؟ فرقشون چیه اینا با هم؟؟؟

اینم یه نوع عدالته؟؟؟

خدایا اگه میشه پلیز عدالتتو به جور محسوس تری به من یکی نشون بده !!! یه جوری که ...

 

                           *******************************************

*در اینجا که منم کسی چه میداند که بودن نیز همچون زیستن طاقت فرساست؟

**من در خلوت تنهایی خود به این باور رسیده ام ، که اینجا برای زنده ماندن باید مــــــــرد

                                                         ****

پ.ن: مقصود تویی کعبه و بت خانه بهانه است!

پ.ن: این متن رو روز شنبه، هفتم بود فک کنم نوشتم!! ولی امروز آپش کردم ...

پ.ن: ایشالا همه ی کنکوریا قبول شن... دختر دایی و نوه ی خالمون که قبول نشدن...

 ولی یکی دیگه از برو بکسمون قبول شد... به الی جون زنگیدم ببینم چی کار کرده...

گوشی رو برنداشتن...یا نبودن یا نت بودن ..نیدونم... امیدوارم که قبول شده باشی گلم

علوسی علوسی

 

 

سلام سلام صد تا سلام خدمت گل و بلبل های  عجیجم

شطورین؟ ..خوفین؟ ..خوش می گذره بهتون؟؟

به من که بد نگذشت ... بد از 17-18 روز دوباره اومدم و اینا ... هفته ی اول چیزی برای آپ نداشتم و بعدشم که داشتم خودمو واسه علوسی آماده می کردم و بعدترشم که رفتم علوسی و الانم که در خدمت شما دوستان عزیزم هستم..

 به همین سادگی *** به همین خوشمزگی *** پودر کیک رشد

نمی خواد بگید من خودم می دونم حالم خوش نیست ... زده به سرم

الان دارم آهنگای گوگوش عزیز رو می گوشم ... کلی انرژی منفی می ده به آدم، بس که غمگینه ...

زهره جونمون (دختر دایی گرام) رو هم دادیم رفت ... یادتونه گفتم من دیگه نمی رقصم و از این حرفااااا... من اصلنم نمی خواستم برقصم ... من گفته بودم که دیگه نمی رقصم ... من دوست نداشتم که دیگه برقصم... من به مامانمم گفته بودم که دیگه تو هیچ علوسی نخواهم رقصید... من به شیرینم گفته بودم که من دیگه عمرن برقصم ... ولـــــــــــــی...............ولـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی منو اغفال کردن ... این سمیرا و اون لیلا جون (خواهر سمیرا ) منو اغفال کردن و به راه های ... کشیدن...خلاصه که کلی مجلس گرمی کردیم...   به هیچ کسم اجازه نمی دادیم بیاد وسط ... خواهش می کنم ، تشویق نفرمایید... شما لطف دارید ..منو شرمنده نکنین...من متعلق به همه ی شماهم..

یه چیز دیگه بعد از اینکه علوسی تموم شد برو بکس ما با چند تا از برو بکس های زن دایی جان(فالیمای زن دایی جان) جمع شدیم تو یه اتاقی و چل بازی درآوردیم ... زن دایی من یکی از بچه های برادرش یه کوچولو ؟مشکل داره .. یه کم عقب موندس، اسمشم بهاره اس...این بهاره ی عزیزم تو جمع ما بودن.. خیلی با علوس و علوسی و اینا حال می کنه... به عروس می گه لی لی .. بعد به کسیم که میخواد علوسی کنه می گه مثلا سمیرا با فلانی لی لی کرده .. اون روزم اومد برای هممون یکی سه چهارتا لی لی پیدا کرد و ما هم دست می زدیم...به خانومای متاهلم رحم نکرد و  واسشون لی لی پیدا کرد (تنها کسایی هم که می گفت : بابا ، داداش جقل (همون داداش جلال بود که نمی تونست درست بگش) ،مجید، میتی (مهدی) ، حبیبی(حبیب) ، خر ) ... که منو سمیرا اولش خر نصیبمون شد  ...طفلی کلی ذوق می کرد وقتی دست می زدیم...

دلم براش کباب می شه ..آخرشم این لیلا جونه ما برگشته می گه بهاره اگه سمیرا و پریسا اذیتت می کنن پاشو بزنشون... آقا نامردی نکرد پا شد سراغمون که بزنه (دستشم خیلی سنگینه) ..ولی در نهایت منو سمیرا از درو پنجره در رفتیم....

 

                      جووووووووووونم

 

 

 ولی خدائیش چقد سخت و ناراحت کننده اس فامیل عروس باشی وقتی میان عروسو ببرن آدم اشکش درمیاد ..خب ناراحت نشید من که آدم نبودم فرشته بیدم اصلنم اشک ندارم که دربیاد یا در نیاد واسه همین گریه نکردم ولی فکر اینکه شیرین بخواد بره اینجوریم میکنه... وقتی دایی جان و زن دایی جان اومدن باهاش عکس بگیرن زهر ه جون زد زیر گریه اینقد بار عاطفی صحنه بالا بودددددددددد دل آدم میسوزه اینهمه زحمت میکشی دختر بزرگ می کنی وردارن ببرنش ...خدائیش خیلی سخته

 

مامانی روزت مبارک

 

تقدیم به تمام مادرای دنیا

ای مهربانترین! بگذار از عطوفت نگاهت بگویم.از چشم هایت که چه شب ها تا صبح در کنار گهواره من بی خوابی کشیدی. اجازه بده شانه هایت را نوازش کنم شانه هایی که روزی مرا به دوش می گرفت و اینک از نامهربانی ایام خمیده است.

ای جوووووووون

مادر ای مینای محبت.

دوست دارم زیباترین واژه ها را در کنار هم بنشانم و با زنجیر مهر و عاطفه به هم پیوند دهم تا نارساترین واژه ها لطیف ترین جملات را بسازند. ای سپید ترین شکوفه درخت گیلاس، و ای بهترین ترانه بر لب رود. تو وسیع ترین  اقیانوسی هستی که روزگار تا به حال به خود دیده، چون سینه ات جایگاه هفت آسمان درد است. ای محکم ترین تکیه گاهم دوستت دارم ...

 

                         مامانی جونم روزت مبارک

 

          

                 ********************  ***************************

سلام برو بکس ... من اینقدر مودبم  می میرم سلام نکنم

احوالتون؟

خب سر حرفم هستم و تقریبا بعد یه هفته اومدم... چقدر من دختر خوبیم ... خود باوری شدید !!!

همون طور که قبلا گفتم واسم شروع خیلی سخته...  یه کم که را میفتم دیگه یکی میخواد بیاد منو از رو کیبورد جمع کنه  ...

اول از همه سمیرا خانوم یه سلام مخصوص رسوند  خدمت شما برزگواران و عذر خواهی کرد بابت اصلا نیامدنش ... بچه ام کلاس می ذاره فک کنمااااااااااا !!!

 سمیرا روز دوشنبه زنگید گف پریسا جونم می خوام بیام خونه تون ... منم تعجب کردم بسی  ... هیچی دیگه علیا حضرت تشریف فرما شدن با یه فیلمی که من خیلی دوسش دارم  (آره جون عمم) ... نام فیلم چیزی نبود جز فیلم پر محتوای دوستی .. هندیم بودددد  ، بیشتر لذت بردیم .. اه اه اه من اینقدر بدم میاد از این فیلمای مزخرف هندی که نگو و نپرس ... این دختره ی عقل کَلم برداشت آوردش اول رایتش کنم واسش بعدم ببینیمش ..البته با کله رفتیم داخل دیفال(دیوار) ..چون اینقدر خط خطی بود این سی دی 2ش که نه شد ببینیم ونه شد رایتش کنیم...  این قضیه اولین فیلم ... فیلم بعد مهمانه که قراره برم خونه شون ببینمش...

فیلم بعدترش دیشب باباتو دیدم آیدا بود که اصلا خوشم ازش نیومدم ... خیلی بد تموم شد

روز سه شنبه ام که طبق معمول رفتیم کلاس زبان.. داشتیم برمی گشتیم ( من و مهسا و تارا)

یهویی  سر یکی از این کوچه های مسیر یک عدد معتاد عزیز(؟!) هر چی آشغال در دستان مبارکشان بود  نثار ما سه دختر گل کرد ... اصلا حالش خوب نبود بدبخت ... حالا این وسط تارا خانوم میخواد به راه راست هدایتش کنه وایساده می گه این چه کاری بود که کردی و فلان فلان... منو مهسا گفتیم بیا بریم بابا .. اون چه می فهمه تو چی می گی .. الان میاد میزنتتااا ...  وای بماند که چه قدر ترسیدیم.

موضوع بعدی راجع به عنوان وبلاگمان می باشد... راستش یه چند صد قرنیه که می خوام عنوان وبلاگمو عوض کنم  ... هی پشت گوش میندازم...دیگه ایندفعه تصمیمم قطعی شده... گفتم در اینجا اعلام کنم دوستانی که ما را با نام خزان مهر لینکیدن اون خزان رو بردارن و به جاش بذارن آوای ... پس عنوان وبلاگ شد** آوای مهر** ... پیشاپیش تشکر می کنم از همه ی دوستان   ..

 

غیبت 8 روزه!

سلام  اهل محل

احوالات شریفتــون؟

من باز اومدم ولی ایندفعه بعد از 8 روز ... این چند روزه تصمیم گرفتم به هیچ

عنوان نیام ببینم چقدر می تونم بی نتی رو تحمل کنم... که دیدم بعله کلی می تونم

... اون اوایل اصلا نمی تونستم ولی الان دیگه را افتادم و می خوام یه مدت همین

هفته ای یه بار و بعد دو هفته یه بار و اینجوری بیام... خیلی سخته ولی پریسا شیره.

حالا بگذریم ... اینارو گفتم که اطلاعات عمومیتون بره بالا و بفهمین چرا من نبودم...

هفته ی قبل طبق برنامه ی مربوطه1- کلاس زبان رفتیم... بعضی روزا کوچولو به مامی جونمون

2-هلپیدیم(کمک کردیم) ... 3-خونه ی خواهری رفتیم ... 4-بیرون رفتیم وخرید کردیم ولی من

هیچی نخریدم...5- دختر خواهری رو اذیت کردیم...6- آخرین کار مهمی که انجام دادم این بود که

دیشب رفتیم دهم همون نی نی دوست خواهری که گفتم تازه به دینا (به قول یکتا) اومده بود.

1و2و3 که هیچی ولی بقیه رو یه کوچولو توضیح بدم..

4- من و شیرین جون می خواستیم یه روسری یا شال ( فرقی نمی کرد ، هرچی

که خوشکلتر به نظرمون میومد) و یه کیف و یه بلوز بخریم... شیرین عزیز همه ی

اینارو خرید ولی من هیچ کدومو نتونستم بخرممممم...

بلوز و روسری خریدن کاری نداره ولی کیفا همش یه جورین... همشون خیلی مزخرفن ...

تو این همدان به این بزرگی ( دروغ که هناق نیست بمونه تو گلوم ) هیچ کیف خوشکلی

که به سلیقه ی اینجانب بخوره نبود ...

5- یادم نیست چن شنبه بود ولی من و شیرین و داداش کوچیکه یکتارو( دختر خواهری)

خیلی اذیتش کردیم...هی بهش می گفتیم که تو بچه ی ما نیستی و مامان بابات یکی دیگه اس ..

خیلی گریه کرد طفلی ولی من تا شب کرم ریختم... منم وقتی بچه بودم تو(دوتا) داداشام

و همین شیرین جون اینگده می ذاشتنم سر کارررر که نگو...

می گفتن تو بچه ی یه مامان بابای دیگه ای ... اسم مامانت رویاست و اسم بابات بیژن...

یه روز میان می برنت... مامانمم می گفت اذیتش نکنین ...خلاصه که روزگاری داشتیم ما ...همیشه فک می کردم راسته...

6- آره دیشبم که رفتیم نی نی شو دیدیم ... هنوز خیلی ناز نشده ...

تازه پسرم هس و اصلا نازم نمیشه ... باز اگه دختر بود یه چیزی ... به کسی بر نخوره ...این فقط یه شوخیه

اسم نی نی شونو گذاشتن مانی... گشنه (قشنگه) نه؟؟؟؟؟

هی این خانومای فامیلاشون میومدن نی نی رو می دیدن می گفتن وای فلانی بچه ات چه زشته...

 منم تو دلم می گفتم خودتون زشتین که بچه اشو زشت می بینین... مامان نی نی خیلی نازه ...منم خیلی دوسش دارم ..  یه کم از شیرین کمتر...

خب دیگه همین

به همه ی گلای باغ زندگی که در پست قبل کامنت گذاشته بودن سر زدم.

بازم تشکر

سی یو بعدا

پی نوشت:

شاذه جون و مری جون دو تا از دوستای باحال خواسته بودن من بخونم و شما دوستان گل راجع به صدام نظر بدین ...

                                                         

باحال صدام...نه؟؟؟؟

 

یه چند تا سمیلی های باحالم بذارم حال کنید...

                                         

 

نمی دونم چی بذارم ؟!

 

هوم ... سلام

خوفید؟!

حس آپ کردنم مارو گرفته ها ، یه روز میاد ، یه روز میره ، یه روز می خوابه، یه روز بلند میشه

 

و ووو پریروز قرار بود برم یه روزنامه ی خارجکی بگیرم (به دستور میس ش ) و همچنین Video Book  این کتاب سبزه (اینتر چنج 3) که به علت تنبلی نرفتم و گفتم یه جوری می پیچونم دیگه میس ش رو... بدون کتاب رفتم و پر رو پرو نشستم  و میس ش هم هیچی نگفت، چون 2 نفر دیگه هم نیاورده بودن و ما هم بسی شامان گشتیم ... قرار بود بعد از کلاس برم بگیرم  و برم خونه ... نمی دونم چرا همین جوری عشق کردم سوار جارو برقی ، آکواریوم (یا همون اتوبوس) بشم... خیلی وقت بود که از این قرتی بازیا در نیاورده بودم ... آره دیگه گفتیم واسه تنوع هم که شده خوبه ... سوار شدم و انواع و اقسام خانوما و دختر خانوما و اینا رو دید زدم  ... از همه مهمتر این خانمای مسن بودن که با دیدنشون یاد مامان بزرگم افتادم  و بعد از چند وقت دلم خواست الان اینجا بود ... خیلی وقته(از چهارم دبستان ) دیگه نه مامان بزرگی دارم ونه بابا بزرگی ولی همین جوری یهویی دلم هواشونو کرد...

دیشب کلی برای شیرین خوندم  ...

 خواننده خوبی میشم ولی حیف و صد حیف که صدا ندارم!!!

یکی از این ترانه های خوشکلی  که درباره ی خواهره (ترانه ی لیلا فروهر ، خدا پدرشو بیامرزه خیلی کاره خوبی کرده اینو خونده!) ... خوندم واسش تا فضا عشقولانه ی خواهرانه شه!

می ذارمش که شما هم واسه خواهراتون (اگه دارین) بخونینش! 

 

خواهرم بیا و به درد دلم گوش کن

شعله کهنه دلتنگی رو خاموش کن

روزای قشنگمون یکی یکی رفت که رفت

واسه ما اون خاطرات کودکی رفت که رفت

یادته اون سکه ها فواره ها بادبادکا

دنیای کوچیکمون میون تور و پولکا

تو حیاط عطر خوش اون شاخه یاس یادته

ببینم تابستونا گوشواره گیلاس یادته

من و تو همیشه خوش باور و رویایی بودیم

ماه پیشونی بودیم و پری دریایی بودیم

چی اومد به روز ما این جوری دلگیر شدیم       

من وتو عروسکه بازی تقدیر شدیم

حیف که هیچ کدوم از اون افسانه ها راست نبود

توی زندگی با ما هیچ کسی رو راست نبود

من و تو همیشه خوش باور و رویایی بودیم

ماه پیشونی بودیم و پری دریایی بودیم

چی اومد به روز ما این جوری دلگیر شدیم

من و تو عروسکه بازی تقدیر شدیم

من و تو همیشه خوش باور و رویایی بودیم

ماه پیشونی بودیم و پری دریایی بودیم

 

خلاصه که خواننده ای شده بودم .........................................................................

یه سئوال می پرسم هر کی می دونه خواهشا جواب بده ... با مدیای 11 چه جوری میشه از فیلم عکس گرفت؟ ها؟!

مرسی که لطف می کنین میاین !

دوستون دارم!

سی یو بعدا!

پی نوشت : به علت سریع بالا اومدن وبلاگم  و برای خالی نبودن عریضه یه توتا (دوتا) عکس می ذارم ، عکس خودم نیستااااااااااااا ، عکس اسمم و اسم وبلاگمه ! 

که داداش رضا جونم درستشون کرده ...جا داره یه بار دیگه ازش تشکر کنم بابت همه ی زحمتایی که تا اینجا برای من و شیرین کشیده  ... داداشی جونم از اون روزی که من ولو شدم نیومده دلم براش یه ذره شده ! داداش رضا جونم زودی بیااا

 

اینم عکس اسم وبلاگم

 

اینم عکس اسم خودم

 

 

قاطی پاتی !

سلام گلای باغ زندگی (چون تو پست قبلی با استقبال غیر قابل وصفی رو به رو شد این مدل سلام عرض کردن به خاطر همون تغییری درش ایجاد نکردم(!))

من کمی تا قسمتی خوبم!!!!!   شوما چطورین؟!

یادتونه 23 امتحانای ما تموم شد؟! روز آخری بود که می رفتیم مدرسه ! همه کیفامونو مثل همیشه برده بودیم ( این ینی اینکه ما نه تنها امسال، نه تنها واسه امتحان نهایی ، بلکه هر ساله کیف با خودمون می بریم ) والبت جایی هم نداریم که اینارو بذاریم ( کلاس مدرسه امون منو کشته ) ولوشون می کنیم وسط راهرو! امسالم همین گ... رو خوردیم و روز آخری یه دزد نازنین که هر چی از دهان مبارک دراومد نثارش کردم کیف عزیزتر از جان من را که بسی ناز بود رو دزدید!! الهـــــــــــــــــی که ....

خیلی دوسش داشتم ( .....) مهمتر از اون نیست، ولی جا کلیدیمم که خیلی دوسش داشتم هم توش بود! به علاوه کتاب و دفتر نازنین ِ جبر که اون روز امتحانشو داشتم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خب هیچی دیگه بی خیالش بشم که الانم دارم فحش بارونش می کنم دزده رو ...

گرم شدم ....  برم سراغ ساعتای کلاس زبان!

امروز بعده 1 ماه دوباره رفتیم سر کلاس زبان! من 5 مین (دقیقه) دیر رسیدم و بحث داغی را افتاده بود واسه خاطر ساعتاش! که حالا معلوم نیست که چی بشه ( ایول) نه اینکه نمی ریمااا، می ریم ولی یا روزای فرد ساعت 8 تا 5/9 صبح یا روزای زوج 7 تا 5/8 شب ! ما منتظران منتظریم همچنان!

میشه یه کاری هم بکنیم که ساعتاش اینقدر مزخرف نباشه... اونم اینه که با پسرا بیایم  ، اونم نه اینکه با هم سر یه کلاس باشیما (نه ، این حرفای بی فانوسی چیه می زنین آخه؟!) فقط موقعی که پسرا کلاس دارن ما هم یه کلاس جدایی اختیار کنیم و مشغول کسب علم شیم! که گفتن قانون نسبتا جدیدی اومده که اصلا نمیشه پسر و دختر یه جا باشن! من نمی دونم پسرو دختر یه جا باشن چه غلطی می خوان بکنن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  الله اعلم !

از اینم بگذریم می رسیم سر بحث اینکه چه رشته ای رو دوس داری و از این حرفا! میس ش (معلم زبانمون) میگه باید هدف داشته باشین! اگه هدف نداشته باشین اصلا بی خیال تحصیلات عالیه و اینا بشین! من که شکر خدا تازگیا هدف دار شدم! اما یکی از دوستان ما که قبلن ازش گفتم بی هدفی به سر می بره و هر رشته ای قبول شه چه آزاد و چه دولتی می ره ! فقط پیام نور نمی ره ... گفته باشم!

میس ش هی می گفت عزیزم بی هدف نمیشه تو باید هدف دار باشی و اینم می گفت من به هیچی علاقه ندارم و هر چی شد شد! اینم بگم که به زبان انگیلیسی هم علاقه نداره و فقط به اجباره مامی جونش میاد! ولی دوست داره زبانای دیگه رو  بخونه! همین دیگه!

بعدش طی اطلاعیه ی جدید فهمیدیم برای اینکه بتونیم امتحان تافل و آیلتس بدیم باید لیسانس زبان داشته باشیم!

خودم هیچی از این پست نفهمیدم! حالیاتمان کمی تا قسمتی خوبه و کمی تا قسمتی بد!!!!!!!

عجالتا تف تو روی این زندگی (البته به قول گیلاس خانومی خوشمزه)

مرسی بابت نظر های  last post .

شاید به کسی خبر ندم، شایدم دادم! نیدونم ! فعلن که رو به راه نیستم!

سی یو بعدا!

 

 

 

 

پی نوشت :

.................سرنوشت، ننوشت...

..........گر نوشت، بد نوشت........

......اما باور کن:

......سرنوشت را نمی توان از سر نوشت!

ولی کاش می شد از سر نوشتش!!!!!!!!

 

 

 

پی نوشت :

شب را دوست دارم!

نه برای سکوتش !

نه برای آرامشش !

فقط برای بی خبری چند ساعته از این دنیای لعنتی !!!

 

اینام با حالنا:

خدایا دوزخت فرداست... چرا امروز می سوزم!

من از عمرم چه فهمیدم، نفهمیدم! همان اندازه فهمیدم، نفهمیدم!!!

 

یه چیز دیگه دیروز نی نیه دوست خواهریم هم به دنیا اومد!

اندر احوالات پریسا !

 

 

سلام گلای باغ زندگی

احوالتون؟ خوبین؟!

منم خوبم!

امروز اومدم بآپم ولی نیدونم چی بنویسم واسه آپ !!! ولی را می افتم نگران نباشید!

بالاخره بعده عمری این امتحان های نهایی ما هم تموم شد و اگه خدا بخواد دیپلممونو گرفتیم!

کمی تا قسمتی سخت بود. دهنمون رسما" سرویس شد !

............................................................................................

ساعت 11:10 دقیقه بود فک کنم ، تارا جون دوستمون زنگید! بسی تعجب کردیم!

تارا: الو سلام

پریسا: بله بفرمایید. (کاملا رسمی و جدی ) که کلی مورد تمسخر دوستان واقع شده!!!

تارا: سلام پریسا جان ، خوبی؟

پریسا :اااااااا سلام خوبی؟ نشناختمت. چطوری ؟

تارا: پریسا بذار دو روز بگذره از تعطیلات بعد فراموشم کن.

پریسا:  اااا بابا یه آن فک کردم از دوستای شیرینی . شناختمت بعدش! ( من تو تعطیلاتم مخمم  تعطیله ....ای بابا چه انتطاراتی از آدم دارناااااااااااا)

تارا :.........

پریسا:................

اینجوری ادامه پیدا کرد ...آره دیگه قرار شد بریم همایش ! با مهسا  هم جلوی در سالن همایش قرار گذاشته بودیم که مهسا نی نی  با مامیش اومد.  یه همایش واسه بچه های کنکوری سال87  بود که  رئیس گزینه دو دعوت شده بود  و انصافا حرفای جالبی زد حالا از جنبه ی تبلیغیه قضیه صرفنظر می کنیم  ولی رو هم رفته جالب انگیز بود و خیلی استفاده ناک شدیم ! برنامه ی ما 2 تا 4 بود ... قرار بود پسرا هم بیان برای 4 تا 6 .! وقتی دیگه داشتیم  میومدیم بیرون با کلی از این بچه خر خونا چشم تو چشم شدیم که از تو چششون تست می زد بیرون ...مهسا چله برگشته می گه کاش با هم برگزار می کردن که ما هم بیشتر به حرفای آق مهندس می گوشیدیم ! هممون بهش گفتیم بچه پر رو و بی ادب!!!

........................

اینم بگم یه ساعت پیش داشت این برنامه ی صندلی داغ رو نشون می داد که رضا صادقی  مهمون برنامه بود (من خیلی صداشو دوش دالم )  داداش کوچیکه صدام کرد برم ببینم    ... علت نقص عضوشو که گفت آتیش گرفتم ، خیلی زور داره که به خاطر سهل انگاری یه دکتر سلامتیتو از دست بدی... البته به نظر خودش خیلی مفید بوده براش ولی......

من فکم را افتاده    ولی چون زود به زود می خوام بیام فعلا همین بسه!

مرسی بابت تبریکای تولد داداش سهند !

پی نوشت: برای خوب شدن معدل من جمیعا" دعا کنید!

پی نوشت بعدی: پست قبل خودم رقصیدم ولی این شیرین و سهند نرقصیدن واسه همین گفتم تو همین پست پاشن برقصن! دیگه آهنگ خوشگلا باید برقصنم که نمیشه بذارم واسشون (شوخی) چون اونو اندی جون واسه من خونده!

                                            

 

                                                                        

  دوستون دارم!

سی یو بعدا!

داداش سهند گلم تولدت هپی!

سلام دوستان گل و بلبل وسنبل!

خوفید؟!

ما دیگه اومدیم ! فکر کردین راسته؟! نه، اشتباه فکر کردین ما هنوز نیومدیم! ما فقط امروز اومدیم!

قرار بود تا 23 خرداد آپ نکنیم ولی تو روز ِ به این بزرگی مگه میشه آخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟!

نه دیگه نشد که اومدیم! 

خب بریم سر اصل مطلب!!!! دوست دارین تو خماریش بمونین؟ آیا؟!

بله؟ یا خیر؟

رای با اکثریته ، اکثریت گفتن نه!

پس می گیم که چرا اومدیم!

امروز که 19 خرداد 86 باشه من صبح پا شدم رفتم امتحان هندسه دادم و اومدم ! همین!!!

.

.

.

.

.

خب دیگه همینی بود که گفتم برین وبلاگای خودتون!

 

نه دیگه گناه دارین بذار بگم ! امروز اومدم مثل بیشتر آپای خوکشلی که تو این وبلاگ کردم یه آپ با عنوان تولدت مبارک داداش سهند  جونم و گلم و اینا بکنم!

یادش بخیر پارسال همین این موقع ها بود رفتم تو وبلاگ خودش بهش تبریک گفتماااا!...

بگذریم!

بریم سراغ جشن امروز! اول از همه من که صاحب مجلسم بذار تبریکات بگم بعد ادامه اشو با هم بیایم!

 

 

               

 

                            داداش سهند جونم تولدت هپی بشه !

 

داداش سهند گلم از بچه های  نیک روزگاره! چی داداش ؟! نیک. ایول.

بچه ی خ... خونیه! رشته ی ریاضی! خیلی گله ، خیلی ماهه!

 

 

 

                   

                                                                         

                        

                  .....       ........     .........     .........        .........     ..........    .....

با هفت تا آسمون پر از گلای یاس و میخک              

            با صد تا دریا پر عشق و اشتیاق و پولك

                      یه قلب مهربون با یه حس بیقرار و کوچک

                            فقط می  خوامبهت بگم تولدت مبارک

 

 

دوستای گلم  خیلی خوش اومدین ، خیلی صفا آوردین .

به خاطر گل روی همتون یه تیریپ واستون می رقصم  مجلس گرم شه و کسی احساس غریبی نکنه!

 

 

                                                            

والا به علت ضیق (درست نوشتم ؟!آیا؟!) معلم املام پیشم نیست ! اگه درسته که درسته اگه نه می خواستم شماهارو امتحان کنم! اینقدر پسوندش اومدم که دیگه یادم رفت چی می خواستم بگم؟!

آهان می خواستم بگم به علت ... وقت نتونستم یه شعر تریپ لاو واسه تولد سهند جون (بگم؟، بنویسم؟) همون! که خودت می گی! نه جدی نتونستم یه شعر باحال پیدا کنم! به خاطر همین با عرض شرمندگی شعر تکراری می ذارم با صدای خودم! ( حال می کنیناااا امروز من همه کاری کردم!)

 

 

آره امشب شب شادی و شور

شب عشق شب جشن و سرور

امشب آسمون پر از ستارست

ماه خوشگل من غرق نوره

امشب همه جمعند توی خونه

پره رو دامنت گلای پونه

عطر تن تو عطر بهار

چقدر دوست دارم خدا میدونه

حالا نوبت فوت کردن شمعاس

میدرخشی تو جمع مث الماس

همه بگن مبارک ایشالله

تولد تو جشن همه گلهاس

تولدت مبارک گل پونه

گل عزیز من یکی یدونه

همه ترانه هام پیشکش چشمات

دلم میخواد فقط از تو بخونه

                                                                     

 

حالا این که چیزی نیست یه کیکی دُرُس کردم ، مامانننن!

سهند جونم این کیکو من دُرُس کردم (نیست تو آشپزی تکم گفتم برم کیک پختنم یاد بگیرم!)

ببین دوسش داری؟!

 

 

خب دیگه کادوهاتونو بدین پاشین برین! پاشو آفرین!

اینک کادوی من و شیرین ، ببین چه خشنه(قشنگه) این کیکه مخصوصه مخصوصه خودته ها!

 

 

 

                           

 

اونی که می زنه می ترکه منمااااااااااااااا! اونیکی هم شیرینه و اون یکی هم خود سهنده! مگه نه؟!

داداشی جونم امیدوارم در تمامی مراحل زندگیت موفق و موید باشی!

درساتم که داری خوب می خونی بهتر تر تر بخونی!

شیرین می گه داداش جونم تولد مبارک!

 

                     

 

 

 

خوش باشید!                 

خیلی خوشحال شدیم!

سی یو بعدا!

 

 

                                              تبریک یادتون نره!

خداحافظ همین حالا!

 

سلام بچه ها !

خوبید؟!

منم خوبم!!!

 امروز اومدم که آخرین آپ ِ قبل از امتحانا رو بکنم ! و یه اتفاقی که برای دوستم افتاد رو بگم!

همون جوری که گفته بودم این آقای ... مزخرف یه کلاسی با شیفت مخالف برامون گذاشته بود!

ما همکه مجبود بودیم رفتیم ولی قسمت مهمش اینجاست که ما ساعت 1:05 دقیقه

می رسیم خونه و قرار شد 2:15 دوباره برگردیم مدرسه!! دو تا از دوستای من با هم میان!

( خونه شون نزدیک همِ)  اینا داشتن میومدن که یهویی یه پسره با دوستش بودن

و میان لپ دوست منو می کشن و بوس می کنن !!!

(فای فای ، شه کال بدی) بعد دوست منم  برمی گرده به دوست این آقا بده میگه

 کثافت ، بی شعور فلان فلان شده ، این دوست یارو هم بر می گرده میگه (ترکم بوده)

من بــــــــــــــــودم؟؟؟؟ من نبودم !!! اون کارگره من بود!!!   

وقتی اینو به ما گفت کوچه رو گذاشتیم رو سرمون اینقدر خندیدیم!

یکی دیگه اشم این بود که ما میریم از یه کتابخونه ای کتاب می گیریم! (این کتابخونه هه

 نزدیک مدرسه ی پسرونه اس و پلیس به مقدار زیاد در آنجا وجود دارد! )

من و تارا (همون که دیروز پسره بوسش کرده بودا ) از کتابخونه اومدیم بیرون واساده بودیم

داشتیم می حرفیدیم و خداحافظی می کردیم با یه دوست دیگمون که یهویی دیدم یه

گنجشک بی تربیت پی پی کرد   رو این تارا خانوم گل گلاب !!

بعد من که اینو دیدم اشاره زدم به دوستای دیگه ! مهسا اون یکی دوستم (خیلی با صدای

بلند می خنده و هیشکی تاحالا نتونسته درستش کنه) طبق معمول بازم بلند خندید

و یه آقا پلیسه بهش گفت زهر مار !!! منم قدقد کردم وگفتم چه مملکت بی قانون و مسخره ای

که پلیس بی خاصیتش به دختر مردم(که خیلی دختر متشخصیه ) بگه زهر مار !!!

ولی این نکته رو بگم که پلیسه با ماشین بود و رفته بود!!! و نشنید که من چی می گم!

بعد اینم بگم که اردوی هفته ی قبل خیلی خوش گذشت ، مخصوصا هگمتانه که

یه خونواده ی عشایری هم اونجا بودن کلی حال کردیم! داخل چادر عشایری ها هم

عکس گرفتیم!  یه 3 – 4 تایی هم از این خارجکیا اونجا بودن که با هاشون عکس

گرفتیم !و یه نمه حرف هم زدیم!!

آهان نکته ی مهم تر اینکه من از امروز تا 24 خرداد نمیام  !

 دوست دارین؟؟؟!

یه دونه سوالم بپرسم و برم!

1-      اینکه کدوماتون آفیس 2007 رو نصب کردین! اگه نصب کردین چه باحاله! نه؟!

پی نوشت 1:

کلاس حسابان  داریم میریم ، تا اینجا که خوب بوده!

پی نوشت 2:

برای روز معلم  واسه معلم زبانمون یه عروسک خریدیم ! اینم عکسش:

عروسک ناز

پی نوشت 3:

5 شنبه ی هفته ی قبلم رفتیم جشنواره و فیلم بچه های ابدی پوران درخشنده رو دیدیم!

باحال بود! کلی هم زیر آفتاب موندیم و لبو شدیم بسی  !!!

 از ساعت حدودای 2:45 رفتم سر قراری که با دوستام داشتم. از اون جا رفتیم

دنبال بلیط که حدود یک ساعت و اندی دنبال بلیط گشتیم و بعد عمری 3 تا بلیط پیدا کردیم ،

 در صورتی که ما 5 نفر بودیم، بعدشم به آقای آتش نشانی که اونجا بود گفتیم میشه

مارو به عنوان همراه ببرین تو ، اونم گفت باشه!

 از ساعت 4:20 رفتیم داخل ارشاد تا 6:30 و فیلمو تماشا کردیم!

( حالا نصفه اش رسیدیم! ولی کلی هم خسته شدیم!) اینم بگم کلی با دوستامون

حال کردیم که فیلمی رو که دیده بودیم ، کلی جایزه گرفت! 

سی یو  بعد از امتحانا!

 

 

نقد و بررسی !

سلامن علیکم و رحمت الله!

خوبید؟!

دیدید چی شد، من باز اومدم! به قول خواهر جونم که میگه بیش فعالی گرفتی papar!!

دیگـــــــــــــــه!

آره ! ما اینیم دیگه ، یه بار 1 ماه طول میکشه و در عوض یه بارم 4 روز بیشترطول نمیکشه!

حالا از اینا بگذریم و اصل مطلبو بچسبیم! که اونم اردو رفتنه !!!  

شوخی کردم بابا اصل مطلب اردو نیست کـــــه ! میم مثل مادره!  

الحمدالله که همتون دیدین ! من که دیدم مثل ابر بهار گریه کردم!    از یه طرف خودم ناراحن بودم و از طرف دیگه این فیلم عزیز غمگین بود و منم هی زرت و زرت گریه می کردم!

آره مادر خلاصه که ما دوبار اینو دیدیم   ، یک بار تو خونه و یک بار در مدرسه ی عزیزمان!

معلم دین و زندگی ما کلا آدم جو گیریه و اینا! گفت یه فیلم که البته موضوعش خانوادگی باشه مرتبط با  آخرین درس کتاب می ذاریم می بینید و بعد نقد و بررسیش می کنید !  ما هم که جوگیرتر بودیم قبول کردیم!

این شد که گفتم بیام اینجا و یه کوچولو من بگم   و یه کوچولو شما دوستای گلم!

شـــــــــروع می کنـــــــــــــم!  

البته من خیلی خلاصه می گم ولی شماها طولانیش کنید و بگید!

فیلم  غمگینیه ، دردناک ، کلا با بیمارا همدردی کرده! 

به نظر من مادر قصه ی ما نباید به خاطر مادر شدن خودش ، به خاطر اینکه حس مادر شدنو بچشه (حس آمیزی مربوط به درس ادبیات) اون بچه ی بی گناه رو فدا کنه! اینو در مورد کل مادرا

می گم! به قول همون بابای قصه مون (( ما وقتی می دونیم بچه مون ناقص چرا باید بذاریم به دنیا

بیاد !!! (چــــــــــــــرا؟! ) پس فردا که ما نبودیم کی می خواد به این بچه برسه؟؟؟! ))

این تا اینجا در مورد مادر قصه و یه کوچولو درباره ی پدر! بعد درباره ی خاله ی قصه که خیلی گیج بود که اون کارو کرده بود و دوباره بیشتر اون مقصر بود تو به دنیا آوردن بچه ی بی گناه!

نکته ی آخرم درباره ی پدر قصه اس که وقتی  بچش به دنیا اومده بود و یه چند سالی از عمرش می گذشت نامردی بود که بچه اشو تحویل نمی گرفت!

نمی دونم چرا احساس می کنم اصلا شکل نقد نشد!!! به بزرگیه خودتون ببخشیدااا

شما نقدش کنید و ما استفاده کنیم بسی!

منتظــــــــرم بـــــــــــــد جـــــــــــــــــــــور!

راستی اخراجی ها هم باحال بود ...نه؟؟! صبح پنج شنبه اس برای غافلگیری اموات صلوات!

سی یو بعدا!

غر غر و عکس !

 

سلام!

وای که این سلام دادنه منم که چقدر تکراری شده! خسته ام کرد!  

خوبید؟!

فقط واسه اینکه یه چیز نوشته باشم و یه آپی کرده باشم اومدم !  

بد جوری گرفتار این درسام! می خونم ولی خودم حال نمی کنم با این مدل خوندن، قبلنا بهتر

می خوندم . اعصابم خیلی خرد می شه وقتی می بینم مثل سابق نمی خونم!

این هفته تقریبا همه ی روزا تست داشتیم!  

وای از دست این دبیر حسابان  که چقدر مزخرفه!   خسته ام کرده،  خودشو جزو این معلمای با سابقه و با حال و خیلی خوب و اینا می دونه! من نمی دونم این بشر به چیش می نازه! معلمی که نتونه تنظیم کنه هم تمرین حل کنه و هم درس بده چقدر باید مغرور باشه به خودش آخه!   خفه ام کرد! اه

به طرق مختلف وقت مارو گرفته ( خانم های شیفت صبح با بعد از ظهری ها بیان و بالعکس) . کلاس جبرانی گرفتیم (پول دادیم که بیاد اضافه بر سازمان مثال واسمون حل کنه) اونم به درس دادن می گذرونیم!   واقعا خدا آخرو عاقبتمونو بخیر کنه! من نمی دونم ما امتحان نهایی می خوایم چی کار کنیم!  

همه ی درسا یک طرف، این حسابان هم یک طرف! یه معلم خوب هم توی شهر به این متوسطی  هم پیدا نمیشه ! فقط بلده ملت و ضایع کنه و از سوتی های ملت تعریف کنه و ...

بگذریم ! اگه بخوام راجع بهش بگم باید یک قرن بنویسم!  

یه اتفاق جالب اینکه روز سه شنبه زنگ تفریح یهویی بچه ها اومدن گفتن عبدالکریم آرژانتینی اومده بیاین بریم استقبال!!! بماند که ما چقدر مسخره بازی درآوردیم! زنگ بعدشم که زنگ حسابان بود گفتن بیاین نماز خونه آقای عبدالکریم می خوان صحبت کنن! ما هم که گفتیم نه بابا آقای ... عمرا اجازه بده ما بریم !!! بی خیال شده بودیم که آقای ... خودش اومد گفت بچه ها بیاین ، برام جالبه صحبت های اشون !!!    ما هم که ذوق مرگ شده بودیم سریع رفتیم (گفتیم تا پشیمون نشده بریم) .

خلاصه رفتیم و این آقای عبدالکریم هم که چقدر با نمک حرف می زد! این آقای محترم مسیحی بود (منظورم قبلنه هاااا) و 25 سال بود که مسلمون شده بود! حاج آقای مدرسه امون گفت که 2 سال اومده اینجا بعد برگشته آرژانتین و الان دوباره 2 ساله که اومده اینجا و دوباره می خواد برگرده!

ولی خوش به همین دبیر حسابان ما گفته بود 16 ساله که ایران و  می خواد برگردده!

یک مورد از این با نمک حرف زدناش لهجه اش بود و اون یکیش این بود که به جای اینکه بگه من 3 تا دختر دارم و 1 زن برگشت گفت من 4 تا زن دارم که دیگه نماز خونه منفجر شد! یکی دیگه هم بود که به دلایل سیاسی بودنش نمی گم!

دهم یه اردو افتادیم و 18 هم همه ی مدرسه با هم یه اردو دیگه!

خب دیگه خیلی حرفیدم! 

اااااا راستی اینم بگم و برم که 3 روز ویندوز نداشتیم! پریده بود و داداش تنبلماااان ویندوز نمی نصبید (نصب نمی کرد) .

در آخر هم چند تا عکس از Hilary Duff & Chad Michael Murray  که من خیلی دوسشون دارم رو واستون می ذارم!

سی یو بعدا!

 

hilary joon

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

روزمرگی!

 

 

سلام دوستای گلم!

خوبید؟!

من بازم اومدم چرت و پرت بنویسم!

مثلا یه نمونه از چرت و پرتام اینه که خواهریم برای دخی منگولش جوجه خریده آورده اینجا، مامانه منم از جوجه می ترسه! حالا زود باید پاشن برن تا جوجه ی بنده خدا نمیرن! من بچه بودم خیلی جوجه دوست داشتم ولی چون مامانیم می ترسید برام نمی خرید!!! دیگــــــــــه! الانم آورده به من نشونشون میده! 5 تا جوجه رنگی!

یکی دیگه اش اینه که ما 8 تا دوستیم! که تا امروز 4تامون عینک داشتیم (منم جز اینامااااااا) ولی از امروز به بعد یکی دیگه هم اضافه شد و در همین راستا دعا می کنیم برای عینکی شدن بقیه( شوخی) عینک داشتن خیلی بده! خدا نکنه کسی عینکی باشه، عینک زدن مسئله ای نیستاا اون ندیدنش همش مشکل و مسئله اس! من خودم از وقتی که یادم میاد عینک دارم!!!

دیگه اینکه می خواستم یه پست واسه واکسنی که زده بودم(واکسن هپاتیت  B) بنویسم دیگه اینقدر وقت نشد ، وقت نشد که بی خیالش شدم!

بعدشم راجع به گوشی خریدن داداشمه که همه رو از جمله منو چل کرد این بشر! 3 تا از اول فروردین تا حالا عوض کرده! که البته همشون به نوعی مشکل داشتن! که دیگه، این آخریش فعلا که نداره! فارسی هم داره .منم که خیلی بدم میاد از گوشی هایی که فارسی دارن. (به نظر من خیلی جواته)

بازم نشد امروز آپش کنـــــــــــــــــــــــــــــــــم. می مونه واسه فردا صبح قبل از مدرسه!

 

پی نوشت: خیلی دلم گرفته، اینقدر که با گوش دادن آهنگ فرشید امین (آهنگ نسترنش) یاد خونه قبلی مون افتادمو زدم زیره گریه!

دلم می خواد همینجوری گریه کنم! البته الانم دارم گریه می کنم! آخه همین الان مدیارو بستم و شروع کردم به نوشتن! خیــــــــــــــــــلی خـــــــــــــــــــــــــیلی دلم گرفته!

 

 

پی نوشت: حس شکلک گذاشتن نیست! خودتون انتخاب کنید  و بذارید!

            و ...

 

سی یو بعدا!   

 

...............................................................................

 

 

خسته ام از زندگانی  خسته ام از روزگار

 

                          از عبور سال های سخت منهای بهار

 

نغمه و آواز می میرد میان حنجره

 

                         گل نمی آرد بنفشه در فصول مرگ بار

 

مثل تک برگی رها در بستر آب روان

 

                         می روم مقصد نمی دانم کدامین رودبار

 

هر چه باداباد گفتم دل به دریا می زنم

 

                         دل به دریا کی توانم زد میان شوره زار

 

................................................................................

 

 

 وقتی دلت می گیره . . .

وقتی دلت آواره می شه . . .

وقتی سرپناهی نداری . . .

وقتی می فهمی که دنیا با همه ی قشنگیهای 

زودگذرش فقط یه بازی بوده و تو بازیگرش . . .

وقتی چشمات پراشک هست و یه شونه ی

مهربون برا گریه کردن نداری . . .

وقتی چشماتو می بندی و مرگ آرزو می کنی . . .

به نظرت نفس کشیدن درسته  . . .؟

نه بگووووووووووووووووووووووو جون من!

چی بگم!

سلام دوستای گلم!

خوبید؟!

اینم اولین آپ سال جدید ( 1386 ) !

الان که دارم اینو می نویسم پنج شنبه 16/1/86 شب ساعت 7:39 دقیقه است و نمی دونم که کی بتونم آپ کنم !!! دیگه

از دیروز  نمی نویسم که روز ... بـــــــــــــــــود!!!

از امروز می نویسم که تولد تشریف داشتیم جمیع دوستان! جای همگی تون خالی ! برای اولین بار بود تو جشن نرقصیدم!   یعنی تا همین چند وقت پیش می رقصیدم ولی زدن تو حالم دیگه فعلا تصمیم گرفتم نرقصم ، نمی دونم تا کی طول بکشه !!! قضیه اشم اینه که تو عید دختر دایی جان من تصمیم گرفتن که   تشریف  ببرن خونه ی بخت (ایشالا قسمت تک تکتون! ، چه پسر(!) چه دختر(!))  یه جشنی گرفته بودن  ، این سمیرا جون ما کلی رقصید و اصرار کرد پریسا پاشو ، پریسا بیا برقص ،پریسا ... که من هی بهونه آوردم و اینا  . بعد جاری همین دختر دایی جان پا شد رقصید (خیلی تند رقصید ) بعد که اینا رفتن من پا شدم ادای این بنده خدا رو در آوردم   بعدشم خواهر همین دختر داییم (خواهر عروس جدید) پاشد ادای منو درآورد (بی مزه) منم تصمیم گرفتم تا رقصمو پیچیده نکردم دیگه نرقصم!  امروزم تو ترک بودم!

امروزم یه خانومه از فامیلای این دوست محترمم بود که یک رقص باحالی کرد که من هر دفعه نگاش کردم مردم از خنده ! هی خواستم خودمو نگه دارم که دیدم دوستام از من بدترن!!! آخه خداییش خیلی باحال بود!!! (معلوم نبود بالاخره ایرانی می رقصه ، تکنو یا ...) خودشم مونده بود !!!

دیگه بالاخره اومدم آپ کنم!!!  امروز دوشنبه است! دیگه ما اینیم دیگه.

یه چرت و پرتایی ام می خواستم بنویسم که دیگه گفتم طولانی میشه! چقدر من به فکر شماهام!

همینو داشته باشید تا ببینم کی دوباره میام واسه آپ!  

سی یو بعدا!

 

پی نوشت: امروز چهارشنبه است . روز دوشنبه اومدم ولی نشد آپ کنم! ببخشید دیگه!

 

 

عیدتون مبارک!

سلام دوستای گلم!

سال ۸۵ دیگه داره میره!!! دیگه الان آخرین دقایقشه!

ایشالا که از امسال استفاده کرده باشین! تجربه های باحال باحال به دست آورده باشین! که ازشون

استفاده کنین در سال ۸۶!

امیدوارم سال ۸۶ هم سال خوبی باشه براتون! سالی پر از موفقیت! پر از شادی!

موفق باشین همگی!

اینم از آخرین آپ سال ۸۵ که خیلی هم عجله ای شد!

ایشالا سال ۸۶ با یه آپ توپ در خدمت باشیم!

موقع تحویل سال مارو دعا کنید حتما!

قربون همگی !

 

ورژن 2007 سیندرلا !

                          

سلام ما باز اومدیم!

ما خوبیم! می دونیم که شما هم خوبید!!!

زیاد پر حرفی نمی کنیم! شما رو دعوت می کنم به خوندم این  داستانک سیندرلا با ورژن 2007    . فقط چون طول می کشه دی سی کنید بخونیدش!!!

هیچی دیگه! حالشو ببرید! من همون بودم که نمی خواستم آپ کنم ولی دیگه نمی گم می خوام آپ کنم یا نه، چون معلوم نمیشه!!!

حتما بخونید خیلی توپه ، خیلی هم زحمت کشیدم واسه تایپش(از جایی آوردمش ، خودم ننوشتمشا!!) فقط تایپیدنش کاره منه!

 

                                   ****         ****         ****

                                       Cinderella 2007    

 

یکی بود، یکی نبود، سه تا بود، چهارتا نبود(اصلا به من چه که چند تا بود و چند تا نبود ) زیر گنبد کبود که شایدم کبود نبود وآبی بود، یه دختر خوشگل بی پدر و مادر زندگی می کرد! اسم این دختر خوشگله سیندرلا بود که بلا نسبت دخترای امروزی روم به دیوار روم به دیوار، گلاب به  روتون خیلی خوشگل بود. سیندرلا با نا مادریش که اسمش صغرا خانم بود و 2 تا خواهر ناتنیش که اسمشون گلی و لیلی بود زندگی می کرد! بیچاره سیندرلا از صبح که از خواب پا می شد باید کار می کرد تا آخر شب.

آخه صغرا خانم خیلی ظالم بود و همش می گفت سیندرلا  پارکت ها رو طی کشیدی؟ سیندرلا  لوور دراپه ها رو گرد گیری کردی؟ سیندرلا میلک شیک توت فرنگیه منو آماده کردی؟ سیندرلا هم تو دلش می گفت: ای بترکی، ذلیل مرده ی گامبو، کارد بخوره به اون شکمت که 3 متر تو آفسایده ، و بلند می گفت: بعله مامی صغی (همون صغرا خانم خودمون). خلاصه الهی بمیرم برای این دخترخوشگله که بدبختیاش یکی دو تا نبود... . القصه، یه روز پسر پادشاه که خاک بر سرش شده بود و خوشی زیر دلش زده بود، خر شد و تصمیم گرفت که ازدواج کنه. رفت پیش مامانش و گفت مامان جونم ..... مامانش: بعله پسر دلبندم.....شاهزاده: من زن

می خوام ...... مامانش: تو غلط می کنی پسره ی گوش دراز، نونت کمه، آبت کمه ؟

دیگه زن گرفتنت چیه ؟ ...... شاهزاده: مامان تورو خدا، دارم پیر پسر می شم، دارم مثل غنچه ی گل پرپر می شم ..... مامانش: در حالی که اشکش سرازیر شده بود گفت: باشه قند عسلم،شیر و شکرم ، پسر گلم، می خوای با کی مزدوج شی؟.....

شاهزاده: هنوز نمی دونم ولی می دونم که از بی زنی دارم می میرم..... مامانش: من از فردا سر سراغ می گیرم تا یه دختر نجیب و آفتاب  مهتاب ندیده و خوشگل مثل خودم برات پیدا کنم!!!

خلاصه شاهزاده دیگه خواب و خوراک نداشت. همش منتظر بود تا مامانش یه دختر با کمالات و تحصیل کرده و امروزی براش گیر بیاره. یه روز مامانش گفت: کوچولوی عزیز مامان، من تمام دخترای شهر رو دعوت کردم خونمون، از هر کدوم که خوشت اومد بگو تا با پس گردنی برات بگیرمش، شاهزاده گفت: چرا با پس گردنی؟ مامانش گفت: الاغ، چرا نمی فهمی ؟! برای اینکه مهریه بهش ندی، پس آخه تو کی می خوای آدم شی؟ 

ولی مامانش نمی دونست که اون هیچ وقت آدم نمیشه چون اون پینوکیو بود که آخرش آدم شد!!

جونم براتون بگه که روز مهمونی فرا رسید، سیندرلاو گلی و لیلی هم دعوت شده بودند. گلی و لیلی هزار ماشاالله، هزار الله اکبر، بزنم به تخته، شده بود مثل 2 تا بچه میمون، اما سیندرلا، وای چی بگم براتون شده بود یه تیکه ماه، اصلا"ماه کیلویی چنده، شده بود ونوس شایدم اورانوس یا شایدم مریخ (من چه می دونم ، مگه من اونجا بودم، مگه من فضولم، به من چه اصلا" ، مــن نازی و طلاق نمی دم  )(!)

صغرا خانم حسود چشم در اومده  سیندرلا رو با خودش نبرد، سیندرلا کنار شومینه نشست و قهوه ی تلخ نوشید و آه کشید و اشک ریخت. یهو دید فرشته ی تپل مپل با 2 تا بال لنگه به لنگه ، به یه دماغ سلطنتی و چشمای لوچ جلوی روش ظاهر شد.... سیندرلا گفت: سلام.....فرشته: گیریم علیک. حالا آبغوره می گیره هی واسه من؟......سیندرلا: نه واسه خودم می گیرم ........فرشته: بیجا می کنی، پاشو ببینم، من اومدم که آرزوهات رو برآورده کنم، زود باش آرزو کن...... سیندرلا: آرزو می کنم به مهمونیه شاهزاده برم......فرشته:خب برو ،به درک ، کی جلوی راهتو گرفته دختره ی پر رو؟ راه بازه جاده دراز.....سیندرلا: چشم میرم، خداحافظ ...فرشته: خداحافظ ....

سیندرلا پا شد، می خواست راه بیفته. زنگ زد به آژانس، ولی آژانس ماشین نداشت. زنگ زد به تاکسی تلفنی ولی اونجا هم ماشین نبود. زنگ زد پیک موتوری گفت: آقا موتور دارید؟ یارو گفت: نه نداریم. سیندرلا نا امید گوشی رو گذاشت و به فرشته گفت! هی میگی برو برو، آخه من چه جوری برم؟؟؟ فرشته گفت: ای به خشکی شانس، یه امشب می خواستم استراحت کنم که نشد، پاشو بیا ببینم چه مرگته!!! بلاخره یه خاکی تو سرمون می ریزیم. با هم رفتند تو انباری، اونجا یه دونه کـــدو حلوایی بود، فرشته گفت بیا سوار این شو برو، سیندرلا گفت: این بی کلاسه، من آبروم می ره اگه سوار این بشم. فرشته گفت:خب پس بیا سوار من شو!!! سیندرلا گفت: یه آناناس اونجاست فرشته جون، به دردت می خوره؟...فرشته: بعله!

سیندرلا: پس مبارکه انشاالله.

خلاصه فرشته چوب جادوگریش و رو هوا چرخوند و کوبید فرق سر آناناس و گفت: یالا یالا تبدیل شو به پیسیا (پرشیا).

بیچاره آناناس که ضربه ی مغزی شده بود از ترسش تبدیل شد به یه پرشیا ی نقره ای . فرشته به سیندرلا گفت: رانندگی بلدی؟ گواهینامه داری؟.......سیندرلا: نه ندارم!...... فرشته: بمیری تو(!) چرا نداری؟........  سیندرلا: شهرک آزمایش شلوغ بود نرفتم امتحان بدم.....فرشته: ای خاک بر اون سرت، حالا مجبورم برات راننده استخدام کنم! فرشته با عصاش  زود تو کله ی  یه سوسک بدبخت که رو دیوار نشسته بود و داشت با افسوس به پرشیا نگاه می کرد. سوسکه تبدیل شد به یه پسر بدقیافه، مثل پسرای امروزی. سیندرلا گفت: من با این ته دیگ سوخته جایی نمیرم..... فرشته: چرا نمیری؟؟؟...... سیندرلا: آبروم میره.......فرشته: همینه که هست، نمی تونم که رت باتلر رو برات بیارم..... سیندرلا: پس حداقل به این گاگول بگو یه ژل به موهاش بزنه(!)

خلاصه گاگول ژل زد به موهاش و با هر بدبختی بود حرکت کردند سمت خونه ی پادشاه . وقتی رسیدند اونجا دیدند وای چه خبره!!!!

شکیرا اومده بود اونجا داشت آواز می خوند، جنیفر لوپز داشت مخ پدر پادشاه رو تیلیت می کرد. گلی و لیلی هم جوگیر شده بودند و داشتند تکنو می زدند. صغرا خانم هم داشت رو مخ اصغر آقا بقال راه میرفت(آخه بی چاره صغرا خانم از بی شوهری کپک زده بود! )

خلاصه تو این هاگیر وا گیر شاهزاده چشمش به سیندرلا افتاد و یه دل نه صد دل عاشقش شد. سیندرلا هم که دید تنور داغه چسبوند و با عشوه به شاهزاده  نگاه کرد و با ناز و ادا اطوارگفت: شاهزاده ی ملوسم منو می گیری؟...... شاهزاده: اول بگو شماره پات چنده؟!......سیندرلا: 37....... شاهزاده در حالی که چشاش از خوشحالی برق می زد گفت: آره می گیرمت، من همیشه آرزو داشتم شماره ی پای زنم 37 باشه!!!

خلاصه عزیزان من ، شاهزاده سیندرلارو در آغوش کشید و به مهمونا گفت: ای ملت همیشه آن لاین، من و سیندرلا می خواهیم با هم ازدواج کنیم . به هیچ خری هم ربط نداره ، همه گفتن مبارکه . بعد هم یک صدا خوندن : گل به سر عروس یالا ... دومادو ببوس یالا... سیندرلا هم در کمال وقاحت شاهزاده رو بوسید و قند تو دلش آب شده ( و بعد هم مرض قند گرفت و سالها بعد سکته کرد و مرد) سپس با هم  ازدواج کردند و سالهای سال به کوری چشم گلی و لیلی و صغرا خانوم ، به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند و شونصد تا بچه به دنیا آوردند .

    

                                                                      The End

 

خب دیگه برویم، خوش بگذره!

سعی می کنیم خبرتون کنیم ولی اگه نتونستیم شرمنده !!!

سی یو بعدا !

پی نوشت:

          

 

قالب از این مزخرف تر ندیدم من به عمرم!!! ماماننننننننننننننننن

من نمی خوام!!! آخه این چه قالبیه!!! هر چی می نویسی قاطی می کنه!!

داداش رضا به دادم برس!!!

 

 

نمی ذاره بچه مردم دلش خوش باشه!!! ای خـــــــــــــــــــــــــدا!

 

پی نوشت:

قالب قبلیه مشکل داشت(قالب صورتیم) مجبور شدم عوضش کنم!

                           

!!!اینم یه روز از مدرسه

سلام !

 

همینجوری بعد از یک ماه حدودا باز دوباره اومدم که یه چرت و پرتی بنویسم!

 

1- امروز زودتر از همه رسیدم مدرسه!   بعد به علت خوب شدن هوا (الکی) مجبوریم صف وایسیم!!!

 

هیچی ما وایسادیم !!! سر صف یک دعوای توپی را افتاد که نگو ( جای همگی خالــــــــــــی)

 

یکی از دخترای گل مدرسه یه حال اساسی به ناظم احمقون داد که من و یکی از دوستام

 

بیشتر از همه حال کردیم!! خیلی جاتون خالی بود خداییش! این بشر (ناظممون)   از ناظم

 

بودن فقط اینو یاد گرفته که بگه موهاتو بذار تو  موهاتو بذار تو... بعد این دختر خوب هم

 

که معلوم بود دلش خیلی پره حالگیری  کرد که ... ولی من که اومدم اینو خونه گفتم داداشی

 

و خواهریم گفتن واسه خودش درد سر درست کرده و حال خودشو می گیرن!!

 

 ولی خداییش ارزششو داره!

 

2- اتفاق جالب دبگه این بود که ما رفتیم قبرستون،  اونم از طرف مدرسه !!!

 

تعجب نداره اردو دیگه ، به قولی بازدید معنوی!!

 

 روحیه ای گرفتیم دم عیدی همچین بسیار شادمان گشتیم که نگو! 

 

خداییش فکر نکنم هیچ کدومتونو از طرف مدرسه قبرستون برده باشن! نه اینکه ما همیشه

 

 شادیم و غم غصه ی این زندگی و درسای کوفتی  کمن به خاطر همین بود !

 

 به همچین تفریحاتیم احتیاج داریم! تازه این معلم دینیمون که این کار قشنگ رو انجام دادن

 

سی دیه شب اول قبر رو هم نشونمون داده!!

 

بــلا برده!البته به جای اینا فقط قرار بود یه سی دی نشون بده معروف به سی دیه آب

 

 (بلور ها ی آب)ولی هنوزم که هنوزه ما ندیدیمش!(البته من خونه دیدمش) تو قبرستونم یه

 

بنده خدا که تازه فوت شده بود رو داشتن از تو غسال خونه میاوردنش بیرون یه خانومه بود

 

 از نزدیکان مرحومه که نمی دونم از زور فشار و ناراحتی یا ...

 

 می گفت چرا همیشه تنهام می ذاری بی شعور چرا تنهام گذاشتی!!!

 

من درک نکردم این بی شعورش دیگه چه مناسبتی داشت! (الله و اعلم)

 

پی نوشت1: من اصلا نمی دونستم که بابا بزرگ و مامان بزرگم و دیگر اقوام در کدوم قطعه لالا

 

 کردن!!! به خاطر همین شرمنده شدم بد رقم!!! از همین جا برای شادی روحشون صلوات!

 

پی نوشت2: خاطرات بالا مربوط به پرپر خانومی می باشد !  

 

 مدرسه ی سمیرا اینا اصلا خاطره ساز نیست!!

 

پی نوشت3: من کم وراج نیستم   برید خدا تونو شکر کنید

 

که وقت نیست بیام اینجا و مخ پیاده کنم!!!

 

پی نوشت 4: تا نمی دونم کی دیگه باز نمی آپم!! مگه اینکه خاطرات بهم فشار بیارن!! البته اینارو

 

واسه همه ی اعضای خونمون گفتماااااا ولی. سمیرا هم اگه خدا بخواد نمی دونم کی

 

آپ می کنه!!! خسته شدم از دستش ! چلم کرد! هی میگم بیا آپ کن

 

میگه نه پریسا بیا با هم آپ کنیم!!

 

پی نوشت۵ : از نظراتتون ممنونم و اینکه اگه نتونستم خبرتون کنم شرمنده ! جبران می کنم بعدن !

 

قربون محبتتون   سی یو بعد!!!

!آنچه در غیبت کبری بر ما گذشت

دوره ی غیبت کبری تمام شد و ما ظهور می کنیم!     

سلام می کنیم!

از خودمان شادی در می کنیم! نصفه شبی به شب  می کنیم! 

خب خوبید؟ خوشید؟! ما خوبیم! خوشیم! تنها به دلیل تمام شدن امتحاناتمان !

گند زده ایم!   ای خدا مارا بکوش! (همون بکش خودمون!)

 

خیلی بهتون سخت گذشت بدون ما، نه؟!

 

دارم درست حرف می زنم!   باغ مظفر رو می بینید! 

 

این نادرست حرف زدن من بر می گشت به اون، حالا هم درست شد دیگه!

 

نمی دونم شما باهاش حال می کنید یا نه؟! من کلا با مهران مدیری حال می کنم!

 

مربا بده بابا!  بچه باحالا شماها ترکوندینااا(در زمینه ی درس)

 

چاق سلامتی دیگه بسه! مهم ماییم که خوبیم!

 

حالا ما که نبودیم دعوت شدیم بازی یلدا! نمی دونم می دونید چجور بازییه یا نه؟!

 

منم خودم تازه یه کوشولو متوجه شدم!

 

هر کی دعوت میشه باید ۵ مورد از (فکر می کنم میشه خصوصیات اخلاقی) راجع به

 

خودش بگه، ۵ مورد که دوستاش راجع بهش نمی دونن!

 

منم همینارو می دونستم! امیدوارم متوجه شده باشین!

 

البته خیلیا قاعده ی بازی رو می دونن!

 

منم وحید جون    دعوت کردن که همینجا ازش تشکر می کنم!

 

البت درسته خیلی ازش (تاریخ بازی رو می گم ) گذشته ولی برگه سبزیست تحفه ی درویش!

بخونید حال کنید پریسا شناسیه!!!   ماشالا!

این پست توسط پریسا خوشتیپه !    نوشته میشه!(همین اول کاری خودمو لو دادما  )

 

خوشتیپیه دیگه مخفی که نمیشه! آره؟! گفته باشم من دارم ادامه تحصیل می دم! 

 

قصد ازدواجم ندارم! آخه تو با من حرف زدی همین الان! 

 

 معلومه که تو به من نظر داری! 

 

حالا ۵ مورد درباره ی ستاره ی روز زمین!       

 

۱- همش احساس می کنم زیادی خوشگلم! خب چیه مگه خوشگلم دیگه!     نخند می خورمتا

 

۲- وابستگی به آباجیم (خواهرم)، عشق بیش از حد بهش! البته اینم بگم که اونم عاشق منه

 

بد جور!   یه جورایی زندگیمه!

 

۳-  آهان ! اشکم دره مشکمه! ینی خیلی به توان زیاد زود گریه می کنم! چشمام رو هم

 

در همین راه از دست دادم، الان اینارو دارن برام می تایپن!

 

۴- عاشق بیرون رفتن و گردش و اینام با یه نامردی!(شیرین جونم)، ولی هیچ وقت

 

حس نداره این بشر! الهی فداش شم!  ناجه ! عجیجم   ! همین ۱۴ دی بود با این همه

 

درس و مشغله ی فکریُ جسمیو ناراحتی روحی و روانی و ... التماسش کردم بیا بریم نمایشگاه،

 

قولم گرفتم، بعد خانوم زد زیرش! چقدر ذوق کرده بودم ای خدا !   چه کنم دیگه!

 

۵- چقدر روحیه ی جنگ جویی دارم من!   جیغ بنفش می کشم! متخصصم در این کار!

خیلی هم سه پیچم! به قول یکی از دوستان چاچریم!   تشویق نفرمایید!

 

                  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

 

آی مامان ! رسما نفله شدم! چقدر سخته آدم راجع به خودش حرف بزنه البته با محدودیت!

 

خیلی دلم می خواست طبق رسم بازی یلدا از دوستای گلم   دعوت کنم ولی چه کنم

 

که خودمم با شرمندگی آپ کردم!   داریم می ریم تو بهمن ماه!   ایشالا سال بعد!  

 

راستی ۱۸ دی هم که تولد وبلاگ جون بود که به خاطر امتحانا شرمندش شدیم!

 

غصه نخور عجیجم   خودم از همین جا با یه دنیا عشق تولدتو تبریک می گم!   

                          

                        وبلاگ جونم تولدت مبارک   

 

از اول امتحانا هم که سمیرا جان را ندیدم، بعد که دیدمش ادامه ی همین پست

 

می گم اونم قاطی بازی شه! نمیشه که قسر (نمی دونم

 

قسر؟یا قصر؟ یا قثر؟ یا غثر؟یا غصر؟ یا غسر؟ یا...) در بره حالا توام هی بخند بگو بی سواد!

 

بی سوادم خودتی! خب بگو درستش چطور نوشته میشه؟  خیلی پر حرفی کردما !

 

دلم تنگ شده بود واستون! حالا این پست مثل سریالای تلویزیونی ادامه داره!

 

سمیرا میاد واسه قسمت بعدی!   

 

قربون محبت همه ی دوستای گلم بابت کامنتاشون!   در اولین فرصت می جوابم!  

 

حالا از همه ی همه ی همه ی اینا گذشته! بی خیال اینارو خودت چطوری؟!    آره؟!

سی یو بعدا !      

 

 

 

!!!دلم می خواد

دلم می خواهد گریه کنم..داد بزنم..گله کنم

 

اما کسی نمی شنوه... صدای گریه های من

 

روزا دارن می گذرن وعمر منم تموم می شه

 

شبا دارن صبح می شن و این قصه هم تموم می شه

 

فقط یه اسم..فقط یه یاد....ازم تو دنیا می مونه

 

شاید اگه حرف بزنم...داد بزنم...

 

یا شعرامو واسه همه...تو کوچه فریاد بزنم!!!

 

اسم منم خوب بمونه! یاد من از یادا نره!!!

 

                  ...........................................

سلام عجیجان! مردیم از خوشحالی اومدیم پیشتون!

 

من و سمیرا کم تشریف میاریم نت!  

 

درسامون سنگینه خداییش !

 

می دونم واستون سخته ولی دیگه چی کار کنم!

 

تحمل کنید ! خدا صبرتون بده!

 

وای ولی خداییش درسا خیلی سخت شدن!  

 

الهی بمیره اون که تابع ساخت! 

 

الهی به زمین گرم بخوره اون که این درسای مسخره رو ... .

 

ای خـــــــــــــــــــــــدا ! کمکمون کن!

 

حال می کنید نمیام نمیام وقتی میام غر می زنم!

 

 چه کنیم دیگه ما خرابه رفیقیم!تشویق نکنید تو رو به خدا!

 

خب شما هم دعامون کنید!  ما هم دعاتون می کنیم! 

 

دیگه هیچی! پر چونگی بسه! 

 

سی یو!

 

پس وعده ی دیدار بعد از امتحاناتمون!

 

 

 

 

بـــوســـــه

            

بوسه يعني وصل شيرين دو لب
بوسه يعني خلسه در اعماق شب
بوسه يعني مستي از مشروب عشق
بوسه يعني آتش و گرماي تب

**
بوسه يعني لذت از دلدادگي

لذت از شب ، لذت از ديوانگي
بوسه يعني حس طعم خوب عشق
طعم شيريني به رنگ سادگي
**
بوسه آغازي براي ما شدن
لحظه اي با دلبري تنها شدن
بوسه سرفصل كتاب عاشقي
بوسه رمز وارد دل ها شدن
**
بوسه آتش مي زند بر جسم و جان
بوسه يعني عشق من ، با من بمان
شرم در دلدادگي بي معني است
بوسه بر مي دارد اين شرم از ميان
**

طعم شيرين عسل از بوسه است
پاسخ هر بوسه اي يك بوسه است
بهترين هديه پس از يك انتظار
بشنويد از من فقط يك بوسه است
**

بوسه را تكرار مي بايد نمود
بوسه يعني عشق و آواز و سرود
بوسه يعني وصل جان ها از دولب
بوسه يعني پر زدن ، يعني صعود

 

!علیرضا جون تولدت مبارک

سلام، سلام

خوبید؟

ما باز اومدیمااااااااااااااا!!! برای چی ؟آیا؟!

بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرای تولد!!! تولد کی آیا؟!

      تولــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــده ...............

 

       .......................................................

تولد یکی از دوستای گلمون، که اسمش

 

       علیرضا جون!

یه وبلاگ داره پره جکای باحال و خنده داره!

علیرضای گلم تولــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدت مبارک!

 

 

         

 

 

   ایشالا که 12000000000000000 سال

 

   زنده باشی!

   

   سالم و سلامت . درساتم خوب بخونی!!!

 

    موفقم باشی!

 

  دوستای گلم اینم وبلاگ علیرضا جونه!

 

   حتما برید جکاشو بخونید!

 

  و حالا کیک تولد علیرضا ...........بفرمایید!!!

 

 

     

 ما تو این مهر ماه اینگده تولد داشتیم !!!

  

 بچه های مهر گلن جمیعا!

 

 بفرمایید! نوش جون

 

 این شعر رو هم تقدیم می کنم به علیرضای گلم!

 

اشک شادی شمع و نگاه کن

که واست می چیکه چیکه چیکه!

کام همه رو بیا شیرین کن

بیا کیک رو ببر تیکه تیکه

همه جمع شدن دوره تو امشب

گل بوسه میدن تو بچینی

در جشن تولدت عزیزم

همه انگشتران تو نگینی

نگاه هدیه هارو

نگاه بادکناکارو

عجب شب قشنگی

تولد تولد تولدت مبارک

مبارک مبارک تولدت مبارک!

 

 

                        

      

      تولــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدت مبارک!

 

                              

                             ت ب ری ک   ی ا د ت و ن   ن ر ه!!!

!تولدمون مبارک

 سلام چطوریا؟

 

 خوب بیدید؟ خش بیدید؟

 

 چی کار وکـــــــــــــــنید؟

 

 بچه محصلا و غیر بچه محصلا با درس و مشقاتون چه

 

 می کنید؟ 

 

 گلاب به روتون هنوز که تست نگرفتن ازتون ؟!

 

 ما که چند تاشو دادیم!

 

 واقعا برای معلما متاسفیم!!! که ماه رمضونی دست از

 

 سر مو داره ما بر نمی دارن!!!

 

 راستی از هر چی بگذریم سخن امروز خوش تر است.

 

 (ما چه خودمون می تحویلیم، آخه ما خارجی بیدیم

 

 جیگـــــــــــــــــــــــــــــــر)

 

 بازم ما می خوایم یه خبر باحال و دست اول بدیم!!!

 

 امـــــــــــــــــــــــــــــــروزم.................................

  

 .............................. تفلده !!! ولی تفلد آدما

 

 نیست!!! میگیم آخه چرا دیشب آسمون ستاره بارون بود

 

 ولی یه خرده آسمون ابری و فرشته ها گریه می کردن

 

 چون دوتا فرشته ازشون کم شده بود!!!

 

 نگـــــــو......................................تفلد دوتا فرشته

 

 بیده.حالا اجازه بدین این دوتا فرشته ی مهربونو

 

 براتون معرفی کنیم که بیشتر از این تو خماری نمونین!

 

 فرشته ی اول پریسا جون (چون یه کوچولو از سمیرا

 

 جون بزرگتره)

 

 فرشته ی دوم سمیرا جون (چون یه کوچولو از پریسا

 

 جون کوچیکتره)

 

 خب دیگه ما هم به دنیا اومدیم!!! دلمون برای آسمون

 

 تنگیده!!!

 

    تولــــــــــــدمـــــــون مـــــــــــــــــــبـــــــــارک

 

(هورا....هورا....تولده تولد(تولدت مبارک

                                       

                  سلام ، سلام، سلام، صد تا سلام

             احوالتون؟خوبید؟خوشید؟آیا؟!

                  خوش می گذره؟

            امروز می دونید چه روزیه؟

             هر کی میدونه بگه؟ 

            نمی دونید دیگه !!!

           حالا ما می گیم تا بدونید!!! امروز،امروز تولده،تولده

                     کیه؟آیا؟!

 

                 .

                 .

                 .

                 .

                 .

                 .

 

                              امروز تولد داداشی جون ماست.

 

     

                       داداشی جونم تولد مبارک!

 

      

       ایشالا 10000000000000000 سال زنده باشی.

 

 

                                         

 

             

               با هفت تا آسمون پر از گلای یاس و میخك

                         با صد تا دریا پر عشق و اشتیاق و پولك

             یه قلب مهربون با یه حس بیقرار و کوچک

                         فقط می خوام بهت بگم تولدت مبارک

 

خوش اومدید، خوش اومدید

خوشكلا باید برقصن، خوشكلا باید برقصن

اااا چرا نشستی مگه نمی گیم خوشگلا باید برقصن!!

پاشو دیگه!!!

 

                                     

 

        

 

آره امشب شب شادی و شور

شب عشق شب جشن و سرور

امشب آسمون پر از ستارست

ماه خوشگل من غرق نوره

امشب همه جمعند توی خونه

پره رو دامنت گلای پونه

عطر تن تو عطر بهار

چقدر دوست دارم خدا میدونه

حالا نوبت فوت کردن شمعاس

میدرخشی تو جمع مث الماس

همه بگن مبارک ایشالله

تولد تو جشن همه گلهاس

تولدت مبارک گل پونه

گل عزیز من یکی یدونه

همه ترانه هام پیشکش چشمات

دلم میخواد فقط از تو بخونه

 

                                       

 

بفرمایید کیک

 

از خودتون پذیرایی کنید!

                 *    *  *

 

اي واي ، داشت يادمون می رفتاااااااااااا

 

شیرینی رو هنوز نیاوردیم، هنوز!فای فای

 

بفرمایید »» نوش جون!!!

   

    

 

داداشی جونم امیدوارم همیشه و در همه مراحل زندگیت و

 درسات موفق باشی.

 

امیدواريم به همه خوش گذشته باشه مخصوصا به خودت

 داداش رضا جونم.

 

ببخشید دیگه!!!

 

دوستای گلم تبریک نگفته نمیریداااااااااااااااااااا بهمون بر می خوره بد جور!

 

 

 

                           تبریک یادتون نره

 

 

 

!!!پاییز مبارک

 

سلام ...سلام...سلام...صد تا سلام

ایول فصل، چه فصل باحالیه! نه خداییش!

حالا از ایناش بگذریم ایول اولین ماهش!

چه حالی داد امروز مدرسه.بگو بخند چسبید!

کلی حال کردیم!کلی ....

 

                       *پاییز مبارک*

 

از عکسا خیلی خوشم اومد دوتاشو با هم گذاشتم وگرنه که مریض (مرض)نداشتم!

حال می کنید اکتیو شدیم!!!

پاییز.................

مهر...............بیخیال همش مهرشو بچشبید!!!

آبان...........

آذر........

 

راستی یه خبر خوب:داداشی جونم قبول شد دانشگاه

ایشالا قسمت شما ها و من و سمیرا!!!

اینا رو داشته باش از طرف آبجی جونت:

من که خیلی خوشحالم!

سی یو بعدا

 

 

                                  نظر یادتون نره!

........................................

یکشنبه:۲/۷/۱۳۸۵

ای خدا

 

لاو...عشق

 

عشق تنها مرضي است که بيمار از آن لذت مي برد. ( افلاطون )

 

عشق مرد قسمتي از زندگي اوست و عشق زن همه ي زندگي اوست. ( لرد بايرون )

 

عشق ابداء زن هاست .(مونژرلان )

 

اولين طليعه ي عشق آخرين تابش عقل است . (آنتوان برت )

 

زمان همه چيز را از بين مي برد تنها عشق است که آن را جاويد مي سازد. (پل کلودل )

 

عشق غالبا يک نوع عذاب است اما محروم بودن از آن مرگ است. ( شکسپير )

 

 آن کس که عشق می کارد اشک درو می کند. (پلین)

 

 

                              =*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=

مرسی از اینکه ما رو تنها نمی ذارید و پیشمون میاید!

 

ما خودمون با آنتوان برت موافقیم! خوشحال می شیم نظر شمارو هم بدونیم

 

شاد باشید.

 

اینم از آخرین آپ شهریور

 

حتما نظراتونو بگید

!!!بی تو بودن رنج است

در سکوت بی انتها

 

در زیر آوار تنهایی

 

در خاموشی شب

 

در روشنی بی فروغ روز

 

 در همه حال و همه جا

 

در تمام لحظات زندگی کسی که آرامم می کند

 

و جان بی فروغم را آرامشی می بخشد:

                                                               «تو هستی»

 

تو ای زیبای من ، تنها و تنها تو هستی که وجودم را آرامش می بخشی

 

 و مرا از این دنیای تیره و تار ، بدی ها و ناپاکی ها که عشق را به سخره

 

گرفته اند نجات می دهی.

 

دلم می خواهد همیشه با تو باشم

 

اگرچه  روحم همیشه با تو ، با روح پاک تو  به پرواز درمی آید

 

 ولی دلم می خواهد جسمم را نیز همیشه همراه با تو و درکنار تو ببینم.

 

 

 

                                                  

=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*

 

دنيا را بد ساخته اند.........

كسي را كه دوست داري، تو را دوست نمي دارد.

 كسي كه تو را دوست دارد ، تو دوستش نمي داري

اما كسي كه تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد به رسم و

آئين هرگز به هم نمی رسند! و اين رنج است .

زندگي يعني اين!!! 

                                                                " دکتر علی شریعتی "

...........................................................       

اون متن بالا هست که، اونو از دفتر خاطرات شیرین دزدیدم!!!

 

(یا به قولی کش رفتم ، یا شایدم کف رفتم!!!)خوبی؟(با توام شیرینم)

 

عصبی نشی عسلم!!! خوشگل بود، خوشم اومد بنویسمش!!!ها ها

 

 

                                                                  نظر یاتون نره