به شدت خیلی کمی دارم درس میخونم واسه کنکور سال بعد (نکته :من امسال میرم پیش دانشگاهی)
واسه همین هم کمتر میرسم بیام نت و آپ کنم و بهتون سر بزنم و امروزم که باز خدمت
رسیدم برای این بازیه بود که باحال بود و دلم خواست راجع بهش بنویسم به دعوت سحر جونم
اگه قرار باشه یه فیلم از سرگذشت و زندگی شما تا این سنی که هستید بسازند:
چهار اتفاق مهم زندگی که بایدحتما بهش اشاره بشه کدامند؟
1- صمیمی شدن با خواهرم که خیلی تو همه ی زمینه ها کمکم کرده و می کنه و کلا مشاوره و الگوی توپی بوده برام ...همیشه هم اینو به همه گفتم و می گم چاکرتیم دربست و خاطرتو می خوایم بد جووور (که البته در 13 سالگی کشفش کردم، چون قبلنا رابطمون مثل تو تا خواهر معمولی بود)
2- پیدا کردن دو تا دوست خوب و باحال و پایه و درسخون و اینا در سال اول راهنمایی که تا الان همیشه با هم بودیم و حتی تو یه کلاس بودیم و تاثیرات خوبی که رو هم دیگه داشتیم (همون مهسا و تارای خودمونن )
3- مشکلات کاری که تو این چند سال اخیر واسه پدرم پیش اومده و باعث به هم ریختن نظم زندگیمون و اعصاب پدرم شده که امیدوارم به زودی حل شه...
4- قبول شدن داداشم تو کنکور که با درس نخوندنش تو سالای آخر دبیرستان باعث نگرانی همه شده بود
چهار اتفاق مهم که اگه بهشون اشاره نشه خیلی بهتره!!!
1- اسباب کشیمون به خونه ی فعلیمون و دور شدن از خونه ایی که اولین ساعتای زندگی و قشنگ ترین روزای کودکیمو توش گذرونده بودم و دوستام و هم محلیام و تموم خاطراتم
2- عینکی شدنم !! وقتی که برای معاینه چشم پیش از دبستان رفتم و دکتر گفت تنبلی چشم داری و مجبوری برای همیشه عینک بزنی ... بعدشم که تو سن 8 سالگی برای چندمین بار برای معاینه رفتم پیش دکتر نامرد بهم گفت که کور می شی و این تا مدت ها رو اعصاب من تاثیرات منفی داشت
3- نوع عاشق شدن خواهر بزرگم و رابطه ی عاشقونه ای که قبل از ازدواج با همسرش داشت باعث شد که دیدم نسبت به عشق و اینا خراب بشه (چون که می شه یه جورایی گفت یه عشق نا مناسب بود)
4- اینکه وقتی برای اولین بار شنیدم که برای به دنیا اومدن من از قبل برنا مه ریزی نشده بود (ینی ناخواسته بودم،آخه من پنجمین فرزند خونواده ام) با اینکه الان به خاطر شیرینی بیش از حدم و ته تغاری بودنم خیلی دوستم دارن و دوسشون دارم ولی گاهی اوقات یاد آوریش باعث اعصاب خوردیم میشه (مخصوصا وقتی داغونم )
خلاصه ای از اخلاق و شخصیت که باید بهشون اشاره شه؛
اول از همه بگم که اعتماد به نفسم خداتاست ... رنگ پوستم سبزه است و فچ می کنم
بهترین رنگ پوسته (نه خداییش مگه نیست؟) زود وابسته می شم..دل کندن کمی تا قسمتی برام سخته... دوست ندارم دور و برم زیاد خلوت باشه و همچنین زیاد شلوغ...با مهمونی رفتن
حال می کنم. عاشق خرید کردن و ول گشتن تو خیابونم... خیلی دل نازکم زود گریم می گیره
( بهم می گن اشکت در مشکته) جیغ جیغوام... بلند حرف می زنم...تن صدام بالاست..
اگه بخوام در گوش کسی حرف بزنم همه می شنون(!) ...شوخم ولی از شور به درش نمی کنم...حساسم به اینکه کسی تو خریدن وسایلش ازم تقلید کنه و کلی حرص می خورم...
خیلی شاد و شنگولم ولی اخیرا کم شده ...فکر کردن به کنکور لعنتی باعث شده هااااااااااا
(تف به این نظام آموزشی)
تو فامیل خیلی خاطر خواه دارم (دخترا هاااااا) میگن خیلی باحال و مودب و متینم!! فکر کنم
هستم دیگه (مشک هستم که میبویم عطار که نمیگه)
از فضولی خوشم نمیاد و نه کسی تو کارم دخالت کنه و نه من تو کار کسی دخالت کنم...
آدمای فضول بدجور میرن رو اعصابم
عاشق حرف زدن نی نی هام و خودمم زیاد اونجوری میحرفم جدیدترین تیکه ام هم اینه :
چی چال چونیم(چی کار کنیم)
هنرپیشه ای که برای بازی کردن نقش خودتون مناسب می بینید:
و اما اینکه کی نقش منو تو قصه زندگیم بازی کنه ! والا هر چی فکر میکنم و به حافظه ام فشار میارم میبینم هیچکی شبیه من نیست و منم شبیه کسی نیستم و تا حالا چیزی راجع به
شباهتم با چهره های معروف سینمیایی نشنیدم.. پس خودم بازی میکنم
منم از این دوستان دعوت میکنم: م- ح-ر ، مانی خان ، علی ، سلی جون ،گندم جون ،
هانیه جون ، مرجان جون
بنویسید کلی خوشحالم میکنید
دلم خیلی تنگ میشه واستون ...برام دعا کنید
سی یو
پ .ن : الان با کلی دل درد دارم میتایپم ..نمیدونم چرا ؟! مثلا خواستم یه کمی استراحت کنمااااااااااااااا
پ .ن : بعضی از دوستای گلم نمی دونم چرا کامنت دونیشون واسم باز نمیشه ... نخ سوزن علی جون وهانیه جونم